شبي اينجا درون يك شب سوزان
زمين لرزيده كه بشكسته ساييده
دهان بگشوده و يك چشمه زاييده
برش بگرفته يك لب يك لب جوشان
لبي كز بيخ
افكنده تناور ريشه دشمن
لبي آشتفشان جاويد رويين تن
لب تاريخ
لبي گور پليدي ها ي اهريمن
لبي چون كهكشان مشعل كش شب ها
لبي سردار فاتح در بر لب ها
لبي چون گل گل آهن
خداي قهرماني ها بر اين لب خورده بس سوگند
تن عريان شده اين جا ستايشگر
اگر چه چشمه زاينده اي باشد كه ديگر نيست نوش آور
ولي در عمق جانش حك شده خورشيد يك لبخند