مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک
خاک پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
ما مرا به عمق درونم کشید و رفت
تا باور کنم
مسافر کوچک
کهکشان های دوری
و آمده ای اهلیم کنی
دوست داری ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم
تا تو
هی مرا در آغوش بگیری
و من
تو را ...
حالا چه فرق می کند
خوشبخت باشی یا نباشی
دنیا روزی تمام می شود
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
واژگون شد ياس ، بغض تلخ گلدان ها شکست
شعله ور شد خنده ، بوي تند خاکستر رسيد
تا چه شب هايي به بارانهاي بي حاصل گذشت
تا چه آسيبي به وجدان هاي نام آور رسيد
باز هم از قاب ، از ديوار هاي روبرو
واسه هر کسی تو دنیا ، عاشقی یه رنگی داره
اما هر رنگی که باشه ، جنسش از جنس بهاره
عشق تو تنپوش یه ماهی ، رنگ پولک طلایی
واسه خواب یه پرستو ، قرمز و زرد و حنایی
يك عمر - بلانسبتتان - خر بوديم
پيوسته نشسته چشم بر در بوديم
او رفت و به ما محل سگ هم نگذاشت
انگار كه ما برگ چغندر بوديم
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
من و آوای گرمت را شُنودن
بدین آوا غم دل را زُدودن
از اوّل کار ِ من دلدادگی بود
ولیکن، شیوه ی تو، دل رُبودن
گرفت از من مجال ِ دیده بستن
همه شب بر خیالت در گُشودن
قرار ِ عمر ِ من بر کاستن بود
تو را بر لطف و زیبایی فُزودن
غم ِ شیرین دوری بر من آموخت
سخن گفتن، غزل خواندن، سُرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه
چو شمعی گریه کردن، نا غُنودن
چه خوش باشد غم ِ دل با تو گفتن
وَز آن خوش تر، امیدِ با تو بودن
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)