وقتی كه خاموش است مهتاب شبانه
زیباترین احساس ناب شاعرانه
همچون زمان رویش اندیشه ای نو
در لحظه های من بماند یادگاری
وقتی كه خاموش است مهتاب شبانه
زیباترین احساس ناب شاعرانه
همچون زمان رویش اندیشه ای نو
در لحظه های من بماند یادگاری
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و منهنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزیذ و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
دوست عزيز مشكل حل نشد
مشكل با رفرش و از اين حرفا حل نميشه نميدونم مشكل از كجاست فقط با همين تاپيك مشكل دارم
هميشه 4 صفحه مونده به آخر رو ميتونم باز كنم و رو صفحات بعدي كه ميرم بازم همين صفحه بازميشه
مثلا الان اون بالا من تاصفحه 2644 ميبينم ولي آخرين صفحه اي كه ميتونم باز كنم 2641 هست
وهمچنين آخرين پستي كه ميتونم ببينم پست دوستمون CG art پست شماره26406 هست با اين متن:
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
لطفا راهنمايي كنيد . باز هم عذرخواهم كه وسط مشاعره ميام ولي چون پست جالبي هست ميخوام استفاده كنم
با تشكر و عذرخواهي از همه دوستان
تو از من قول گرفتیدیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
.كه روز مرگت گلدان ها را آب بدهم
:بخنده گفتم
مگر چقدر مانده به مرگ اولین شب بو!؟
خندیدی
و باز تن لخت دیوار نگاه ترا ربود
همیشه در متن تشویش ثانیه بودی
همیشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
.و من همیشه مبتلای تو
سلام
این مشکل خیلی وقته ایجاد شده و شما هم زیاد جدی نگیرید. همون صفحه ای که بعنوان آخرین صفحه میاد آخرینه.
یعنی 3 تا صفحه بعدی عملا وجود ندارن. گاهی 3 تاست و گاهی 4 تا و گاهی دو تا!
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شودتو از من قول گرفتی
.كه روز مرگت گلدان ها را آب بدهم
:بخنده گفتم
مگر چقدر مانده به مرگ اولین شب بو!؟
خندیدی
و باز تن لخت دیوار نگاه ترا ربود
همیشه در متن تشویش ثانیه بودی
همیشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
.و من همیشه مبتلای تو
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود
تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
در کنج غم نصیب من از عشق روی او
جز درد و رنح و گریۀ بی اختیار نیست
دردا که باخبر ز دل بیقرار من
آن مایۀ قرار دل بیقرار نیست
تو باید بدانی
عشق
شکسته ی نستعلیق ست
ویک غزل
خوابش پریدو بعد خودش را که بند کرد
پیش خودش صدای تورا هی بلند کرد
کم کم نشست توی رلی باب میل تو
خودرا که گریه بود بگو و بخند کرد
خودرا گذاشت جای تو هی غصه می خورد
دل را میان تلخی روح تو قند کرد
در چشمهای فلسفی و گیج نیچه ایت
ابرو کمان کشید ه وگیسو کمند کرد
اینها فقط خیال خوشی بودو می گذشت
یک عمر باتوو دل خود چون وچند کرد
این چون وچندها که حسابی بزرگتر...
خودراگرفته ازتو پراز قیدوبند کرد
وقتی تمام استرس عشق را مکید
حالش به هم ...به هم...به همه چیز گندزد
دوستان خوبم درسته چند صفحه زیاد نشون میده
ولی تو همون موقعی که میخواید پستتون رو ارسال کنید مطلبتون رو کپی کنید و
روی اخرین شماره ( اخرین صفحه کلیک کنید
هر صفحه ای که اومد همون صفحه اخره
چون امکار داره اگه رفرش کنید صفحه جلوتر رفته باشه و مشخص نشه
موفق باشید
..................
خواب مانده بودم
آفتاب دم صبح را زیارت نکردم
تا غروب خواب دیدم
آفتاب دم ظهر را تماشا نکرده بودم
و در غروب نگاه کردم به خداحافظی آفتاب
و دلم گرفت
من از شب می ترسیدم
شب هجوم خیال های نزدیک بود
و من همیشه در دورها بودم
در دوردست خودم
و در دور دست جهان
در دورها صدایی بود که من را دعوت می کرد به سفر
به شوق
به وصل
به سکوت
به تماشا
هرچه دورتر بهتر
روز آغاز خیال های دور بود
ساعت را کوک کرده بودم که صبح با صدای زنگش از خواب بیدار شوم
اما ساعت خوابیده بود
نباید اعتماد می کردم به ساعت
حیف
...
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)