لبهایم به هم چسبیده اند
دهانم بسته است
حنجره ، زبان ، تارهای صوتی...
همه از کار افتاده اند
نمیخاهند به رخم بکشند
عقده های کودکی ام را
حسرتهای جوانیم را
و... عمری که حیف شد را
اما بیچاره دلم...
که پای همه غم ها
یک تنه وایساده و
همش میریزه تو خودش
لبهایم به هم چسبیده اند
دهانم بسته است
حنجره ، زبان ، تارهای صوتی...
همه از کار افتاده اند
نمیخاهند به رخم بکشند
عقده های کودکی ام را
حسرتهای جوانیم را
و... عمری که حیف شد را
اما بیچاره دلم...
که پای همه غم ها
یک تنه وایساده و
همش میریزه تو خودش
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
گونهام را خشك كردم
خيالتان نباشد
باران بود![]()
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک ان شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
"بی تو"
بی تو هوای خاطرم همواره سرد است بی تو
اما دلم پاییزرا باورنکرد
تو با منی هر جا که هستم ، خواب وبیدار
بی تو نگاهم غرق دلتنگی و درد است
خورشید من ، فردا به امید تو زیباست
برمن بتاب این عشق پایان نبرد است
بی تو نمی خواهم نفس را ، زندگی را
مهرتو درعمق وجودم خانه کرده است
برگرد با من باش ، دلتنگم برایت
بی توهوای خاطرم همواره سرد است
هرزمان با دگری دست و گریبان باشیزان بیندیش که ازکرده خویش پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند وپریشان باشییاد حیرانی ما آری وحیران باشی
بادکنک من...
تاب نفسی را که به آن دادهام ندارد...
ببین....
چگونه سر به هر کجا میزند
که تهی شود از اندوه
هوا پر از نفس پاک عافیت استسر از دریچه برون کنبهار پشت در استمرا ز عشق ، عزیزا چه می دهی پرهیزز هر چه منع کنند اشتیاق بیشتر است .
تورا چگونه نخوانم وقتی صدایم هستی؟
تو را چگونه نبینم وقتی بینایی ام هستی ؟
تو را چگونه از خود دور کنم وقتی جانم هستی؟
تورا چگونه یاد نکنم وقتی ذهنم هستی؟
نبودنت را چگونه باور کنم وقتی در من جاری هستی
شاخه هام خشکیدن ریشه هام از دردن
شونه هام میلرزن استخونام سردن ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)