خوب بالاخره دیروز امتحان های میان ترم منم تموم شد و این بازی رو تا آخر رفتم................آخراش خیلی باحال و البته گیج کننده بود.............من معنی مرحله های آخر رو نفهمیدم........... مخصوصا اون 9 شخصیتی که باید می کشتم تا به اون کشیش 9 انگشتیه برسم که آتیشش زدن !!!!!!!
و در آخر بازی که زن زرده چی می گفت...... .صداش اگو داشت و نامفهوم بود........
من فقط تونستم بفهمم که می گفت :
ما اونو ساختیم و به این جا اوردیم برای صلح ولی شما اون رو گرفتید و از اون برای قدرت استفاده کردید...... ما مقبره ها را ساختیم برای پرستش و شما برای قدرت استفاده کردید.ما بر می گردیم.من با تو صحبت نمی کنم با همه شماها هستند ...دزموند تو ماموریت و سرنوشت بزرگی داری ....این ماموریت به تو رسیده و تو برای این کار انتخاب شده ای .......
( بعدش این جا اتزیو میگه دزموند دیگه کیه و بعدش زنه دوباره یه سری چیز میز میگه ...بعد عکس هایی از معابد فراعنه رو نشون می ده که در حال پرستش سیب بهشتی هستند ...........و خیلی چیزای دیگه که من نفهمیدم ...........)
کلا آخرش خیلی نامفهوم بود ..............کسی فهمید اون آخرش چی میشه به ما هم بگه .........