يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض * پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت
..........................
در نميگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست * خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت
حافظ
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض * پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت
..........................
در نميگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست * خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت
حافظ
تو آیـنــهٔ جـمـــال اویــی
و آیینهٔ تو همه جهان است
ای ساقی بزم ما سبکخیز
میده که سرم ز می گران است
در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است
ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است
از رفته و نامده چـه گویــم
چون حاصل عمرم این زمان است
ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مـهـربان اسـت
عطار
Last edited by mahpesar; 15-01-2010 at 20:13.
ترکيب طبايع چون بکام تو دمي است
رو شاد بزي اگرچه برتو ستمي است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردي و نسيمي و غباري و دمي است
خیام
تا درین زنـدان فانـی زندگانـی باشدت
کنج عزلت گیر تا گـنج معانـی باشدت
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
عطار
تاكي دوشاخه چون رخي تاكي چو بيذق كم تكي * تاكي چو فرزين كژ روي فرزانه شو فرزانه شو
..........................
شكرانه دادي عشق را از تحفه ها و مالها * هل مال را خود را بده شكرانه شو شكرانه شو
..........................
يك مدتي اركان بدي يك مدتي حيوان بدي * يك مدتي چون جان شدي جانانه شوجانانه شو
..........................
اي ناطقه بر بام و در تاكي روي در خانه پر * نطق زبان را ترك كن بي چانه شوبي چانه شو
..........................
مولانا
وه كه جدا نمي شود نقش تو از خيال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله ي زير و زار من زارتر است هر زمان
بس كه به هجر مي دهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روي چو آفتاب تو
دست نماي خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روي تو هر نفسي به هر كسي
مي رسد و نمي رسد نوبت اتصال من
سعدي
نقش پیروزی به بال کوشش ما بسته است
زیر پای سعی انسان هر سمنــــدی رام بود
خرمن گل میرود برباد از آغوش نسیم
هرکه یغما کرد مال خلق را نکام بـــود
خاطر آسوده را در کلبه ی درویش جـــــــــــــوی
آنکه جم شد صد هزارش سنگ غم بر جام بود
ای مسافر کاروان مرگ را چــــــاووش نیست
سنگ هر گوری که دیدی لوحی از پیغام بود
هر طرف گسترده بینم سفره ی انعام دوست
در جهـــــــــــان نهادم پـــــــــای بارعــــــام بود
نقش پیــــری را به آب و رنگها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
مهدی سهیلی
دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است
وز دست تو بسي چو مرا پاي در گل است
شيرين تري ز ليلي و در کوي تو بسي
فرهاد جان سپرده و مجنون بيدل است
گر چه ز دوستي تو ديوانه گشتهام
جز با تو دوستي نکند هر که عاقل است
سیف فرقانی
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس / چرا بایدت دیگری محتسب
و مـن یتـق الله یجـعـل له/و یـرزقـه مـن حـیـث لا یحـتـسـب
حافظ
بوی جوی مولیان آید همـــــــی***یــــــــــاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتـــــــی راه او***زیر پایم پرنیان آید همـــــــــی
رودکی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)