تا آبی عشق پر گشودن زیباست
هر لحظه تو را سرودن زیباست
منظور از این كرانه میدانی چیست
یعنی كه همیشه با تو بودن زیباست
تا آبی عشق پر گشودن زیباست
هر لحظه تو را سرودن زیباست
منظور از این كرانه میدانی چیست
یعنی كه همیشه با تو بودن زیباست
من اولین بار هست که میام اینجا
اینا شعرای خودتون هست ؟
می توان با یک گلیم کهنه هم
روز را شب کرد و روز را هم
می توان با هم دودستی
با وجود تنگدستی
عیش و مستی
از میان اتش عشق دگر
از شب گذشت
می توان با این زمینیهای پست
پستی از بعد مکانی خوب بود
می توان دل را فراموشی سپرد
عشق را
مردانگی از چوب بود
تاب بنفـشـه ميدهد طره مشـک ساي تو
.
.
.
Last edited by sepideh khanom; 05-10-2008 at 15:12. دليل: یکی زود تر از من ت داد
در هر دشتي که لالهزاري بودهست
از سرخي خون شهرياري بودهسـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمين ميرويد
خالي است که بر رخ نگاري بودهست
چون به دریا نگرم هیچ نمایان باشد
یار من رفته جوان ، پیر خرامان باشد
یاورم با تو بمانم ، به هر جا بروی
لیک خواهد که هر انجا بیابان باشد
دوستان نگفتید .
همه ی این اشعار رو خودتون میگید ؟
دوستان نگفتید .
همه ی این اشعار رو خودتون میگید ؟
نه دوست من...
دیوار
این دیوار لعنتی
سهمِ آسمانم را تنگ کرده
من ازین «هیچ آبادِ» همیشه
تنها آسمانش را دوست میدارم
با پروانههایش
که مادرانه گردِ رؤیاهای زرد و نارنجی گاه گاهِ من
گریههای بیهنگام مرا
گواهی میدهند ...
شاعر بگو شب را چگونه صبح کردی ؟
ایا دوباره تا سحر بیدار بودی ؟
در انتظار روشنایی های مبهم
ایینه دار سایه ی دیوار بودی ؟
شاعر کدامین حسرت در گور خفته
از دیدگانت خواب راحت را ربوده ؟
ایا دوباره دستهای غیرت شعر
دروازه های ناگهانی را گشوده ؟
هر شامگاهان تا سحر هر صبح تا شب
شاعر چرا شب زنده دار و بی قراری ؟
ایا تو با این تیره گردیها چو خورشید
رنج سیاهی را به خاطر می سپاری ؟
شاعر قناعت کن مکن تنهایی ات را
باحسرت یک آه بی افسوس سودا !
شاعر مکن سرمایه ی یم عمر دل را
با درد مصنوعی ونامحسوس سودا
بر هم مزن آرامش دنیای خود را
بگذار و بگذر سخت ، آسان ، خوب یا بد
خورشید را فردا دوباره می توان دید
بگذار شب آرام در بستر بخوابند
چشم انتظار کیستی در سایه شب
در جستجوی چیستی مهتاب در دست ؟
از دیو و دد آزرده دنبال که هستی
ای شیخ اینجا غیر تو آدم مگر هست ؟
...
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
مردم بپذیرید سلام غزلم را
نشنیده مگیرید پیام غزلم را
من شاعری از بین شمایم که نهادم
با اینه در اینه نام غزلم ر
عمری همه از لطف شما گفتم و هستم
مدیون شما نیز دوام غزلم را
تا حسرت یک زمزمه تا حرمت یک راز
خود یاد شما برد مقام غزلم را
ذوق من و شوق دل و اخلاق شما کرد
شیرین در این فاصله کام غزلم را
منحافظیم همچو شما کیست نداند
در محفل ما نام امام غزلم را
از لاله ی خونین دل این باغ بپرسید
پایندگی دولت جام غزلم را
گفتم همه ام را به شما لیک نگفتم
مردم به خدا باز تمام غزلم را
...
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)