روز و شب را همچو خو مجنون كنم
روز و شب را كي گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان ميخواستند
جان و دل را ميسپارم روز و شب
تا نيابم آن چه در مغز منست
يك زماني سر نخارم روز و شب
روز و شب را همچو خو مجنون كنم
روز و شب را كي گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان ميخواستند
جان و دل را ميسپارم روز و شب
تا نيابم آن چه در مغز منست
يك زماني سر نخارم روز و شب
بيا اي دل كمي وارونه گرديم
براي هم بيا ديوونه گرديم
شب يلدا شده نزديك اي دوست
براي هم بيا هندونه گرديم
(پوزش بابت بی مناسبتی این شعر)
من از حقارت دشمن به درد آمده ام
درین قبیله ی وحشی،
پلنگ محتشم من
به روی روبهکان،هیچ پنچه نگشوده است
تو كه نازنده بالا دلربايي
تو كه بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو كه مشكين دو گيسو در قفايي
به مو گويي كه سرگردون چرايي
یاد ما کردن چه سود اکنون که آن کنج دهن
از غبار خطّمشگین گوشه ی نسیان شده است
صائب
ترا ناديدن ما غم نباشد
. كه در خيلت به از ما كم نباشد.
من از دست تو در عالم نهم روي.
وليكن چون تو در عالم نباشد
در موسم خزان چه ثمر حسن خلق را؟
ایام گل ملایمت از باغبان خوش است
صائب
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مشکلي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي کنند
دنيا به روي سينه ی من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دوسيب چيد به من داد و گفت: عشق!
اين را به پاي هر كه فرا مي رسد گذاشت
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)