ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را .
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را .
شعر من کوچه پیچاپیچی است
کوچه باغی است که تنها یک شب
تو از این کوچه گذشتی آرام
تو از این کوچه گذشتی مغرور
سالها می گذرد
سالها در گذر کوچه نگاه دیوار
دیده بس رهگذران را خاموش
دیده بس رهگذران را پر شور
لیک ای رهگذر یک شبه کوچه من
جای پای تو
در این کوچه بجا مانده هنوز
دوباره سيب بچين حوا!
من خسته ام...
بگذار از اينجا هم بيرونمان كنند....!!!!!
![]()
من تو را آجر به آجر خواهم ساخت
دوباره
به اميد روزي که پنجره اي
رو به عشق ،
ميان ديوار قلبت باز کنم !!!میلاد تهرانی
گاهی دلت می گیرد
مثل یک مراسم کوچک ختم
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند!!!!!
شقیقت سفیده ، داری پیر میشی
چقدر آینه حرفاشو ساده میگه
هر كه خوبي كرد زجرش ميدهند
هر كه زشتي كرد اجرش ميدهند
باستان كاران تباني كرده اند
عشق را هم باستاني كرده اند
هر چه انسانها طلايي تر شدند
عشق ها هم موميايي تر شدند
اندك اندك عشق بازان كم شدند
نسلي از بيگانگان آدم شدند
عاشق تر میشوم .
تو , آزاردهنده تر میشوی ..
من این معادله را نمیفهمم !
بین رویاهای هر شب جستجویت می کنم
گل عشق منی هر لحظه بویت می کنم
برگ برگ خاطراتم را خزان بر باد داد
ای بهار باغ رویا آرزویت می کنم
یک بغل شعر و غزل را از نگاهت چیدم و
این غزلها را فدای آرزویت می کنم
سبز در رویایم امشب گر شوی ای صبح جان
با دل رنجیده ی خود رو به رویت می کنم
دوستت دارم ولی من با تمام قصه ها
خویش را قربان یک تار مویت می کنم
لایقت شاید نباشد لیک یک شب عاقبت
آبرویم را فدای آبرویت می کنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)