يكي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام![]()
من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام ...![]()
---------------------------------------------------------------
سايه جان كتكمون نزني با اين ترانه لوسمون![]()
يكي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام![]()
من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام ...![]()
---------------------------------------------------------------
سايه جان كتكمون نزني با اين ترانه لوسمون![]()
كاري به مشاعره ندارم . من شعر خودم رو مينويسم . اما روش فكر كنيد .
با مشت بسته پاي نهادي به اين جهان يعني به غير حرص و قضب نيست خاليم
با مشت باز هم روي آخر به زير خاك يعني ببين كه ميروم و دست خاليم
اینم واسه خودش یه شعریه !!!سايه جان كتكمون نزني با اين ترانه لوسمون
زیبا بودكاري به مشاعره ندارم . من شعر خودم رو مينويسم . اما روش فكر كنيد .
مرسی ...
يكي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام ...
مي توان در كوچه هاي زندگي
پاسخ لبخند را با ياس داد
مي توان جاي غروب عشق را
به طوع ساده احساس داد
مي توان در خلوت شبهاي راز
فكر رسم آبي پرواز بود
مي توان با حرفي از جنس بلور
شوق را به هر دلي دعوت نمود
مي توان در آرزوي كودكي
با حضور يك عروسك سهم داشت
مي توان گاهي به رسم ياد بود
در دلي يك شاخه نيلوفر گذاشت
مي توان از شهر شب بو ها گذشت
عابر پس كوچه هاي نور بود
مي توان همسايه مهتاب شد
فكر زخم غنچه اي رنجور بود
مي توان با لطف دست پنجره
مهربان گنجشكها را دانه داد
مي توان وقتي خزان از ره رسيد
يك كبوتر را به كنجي لانه داد
مي توان در قلب هاي بي فروغ
لحظه اي برقي زد و خورشيد شد
مي توان در غربت داغ كوير
آن ابري كه مي باريد شد
...
در دره آفتاب سر بر گرفته ای: کنار بالش تو بید سایه فکن از پا در آمده است .
دوری تو از آن سوی شقایق دوری در خیرگی بوته ها کو سایه ی لبخندی که گذر کند ؟...
------------------------------
سایه جون می تونی با علامت سوالم شروع کنی ؟
؟ دلي كنار پنجره نشسته زار مي زند
و خواب ديده ام شبي مرا كنار مي زند
غروب ها كه مي شود خيال چشمهاي تو
تو را دوباره در دل شكسته جار مي زند
يكي نگاه مي كند يكي گناه مي كند
يكي سكوت مي كند يكي هوار مي زند
و عشق درد مشترك ميان ماست با همه
كسي كه شعر گفته يا كسي كه تار مي زند
درست مثل بازي گذشته هاي شاعري
كه جاي سنگ و گل به دوستش انار مي زند
خدا كند به وعده اش وفا كند كه گفته بود
شبي مرا به جرم عشق خويش دار مي زند
.........
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
تو كل مي خوابوني ها![]()
---------------------------------------------------------------------
در چرا گاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما!![]()
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتيب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبي بود
از الك دان هوا نور گرم و شفاف
به زمين مي باريد
دلم از تيرگي پرده ي آويخته سنگين شده بود
كندمش
در كف حوض
به هماغوشي آب
دادمش در يك آن
آسمان قرمز بود
بوي نان مي آمد
دور چرخيدم دور
صف طولاني را
دل زنبيلم پر شد از نان
آسمان دودي بود
بازگشتم
و به ترتيب الفبا
مردي شعري مي خواند
زندگاني چه هوس بازي شيريني بود
ظرف ها را شستم
همچنان او مي خواند
زندگاني چه هوس
حكم از خانه ي شب بود كه صادر مي شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوي نان آمد باز
زير دين ناز چشمات عمريه دارم مي سوزم
تا كه خاكستر نشه دل دينمو ادا نكردم
اومدن واسه نصيحت به بهانه ي يه صحبت
عمرشون كلي تلف شد چون تو رو رها نكردم
راه آسمون كه بسته س گرچه قلبامون شكسته س
تا بحال انقد خدا رو اينجوري صدا نكردم
زنبوري پر زد
در پهنه ي ...
وهم . اين سو آن سو جوياي گلي.
جوياي گلي آري بي ساقه در پهنه ي خواب نوشابه ي آن .
----------------------------------
من كه خوابم گرفت جواب شعر بعديت رو صبح ميدم![]()
در بطن بازار
ديوار مي سازند
ديوارهاي سخت
ديوار سيماني
و مي كشند آن را
بالاي بالا
و روي آن تا هر كجاي آسمان شد
سر نيزه مي كارند
برنده و تيز
ديوار مي سازند
ديوار بي منفذ
يك بند يك بند
ديوارها چيزي نمي بينند
نه نك زدن هاي ظريف جفت قمري را
بر گردن جفت
نه پشت هم پيوستن امواج را در آب
نه شب نه آفتاب
ديوارها چيزي نمي بينند
ديوارها باهم
ديوارها بي هم
ديوارها سرگشته و گيج
تا خانه مي روند
از خانه مي آيند
ديوارها در شهر مي گردند
و زخم ضربه هاي تصادم را
با خويش مي برند
از رويه تا عمق
بر پيكر آن ها
جريان شاخه هاي ترك پيش مي خزد تا واقعه
ريزش
ريزش
در بطن بازار
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)