یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
دلمو شکوندی برو حالشو ببر با من نموندی برو حالشوببر
تو مرا در بی کسی همدم شدی
در شب تنهاييم محرم شدی
از تو روياهای من معنا گرفت
در کنارت قلب من آرام گرفت
از نگاه عاشقت زيبا شدم
سنگ بودم از تو من ديبا شدم
قامتم در هم شکست از بار غم
با تو پيوستم دگر باره به هم
با تو گشتم هفت شهر عشق را
يافتم من در تو بحر عشق را
آن صداها کجا رفت ،
صداهای بلند ،
گریه ها ، قهقه ها ،
ان امانت ها را ،
اسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت :
" آسمان بارِ امانت نتوانست کشید".
نعره های حلاج ،
بر سرِ چوبۀ دار ،
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه !
چهچهِ گنجشک بر ساقۀ باد ،
آسمان آیا ،
این امانت ها را ،
باز پس خواهد داد ؟
در غرب، خورشيد زمينى هنوز پرتوافكن است
و زير اشعهاش بامهاى شهر مىدرخشند
اينجا زنى سفيدپوش بر درها صليب مىكشد
و آهسته كلاغها را صدا مىكند
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
ديريست دلها و روانها
از پرتو خورشيد دانش دور ماندهست
وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
دور از جهان روشنايي، كور ماندهست
زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند ميسايد تو را زنجير صد بند
هرچند دشمن
مانند بيژن در بن چاهت نشاندهست
بيرون شدن زين هفتخوان را چاره ماندهست
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
عقل و دل باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهء سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بسیار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
دلبری بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سرو سامان دارد
در دست باد يك چمدان شعر و دلخوشي
از سمت تو قشنك ترين خنده ي جهان
بعد از چقدر فاصله مثل گذشته ها
حالا رسيده است به هم باز دستمان
_______________________________
.:: عید سعید فطر مبارک ::.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)