تو خواستي من نخواستم، با هم باشند دلهامون
نشستي من نشستم، به پاي لحظه هامون
تو بودي من نبودم، ديوونه مثل مجنون
تو موندي من نموندم، به پاي عهد و پيمون
تو خواستي من نخواستم، با هم باشند دلهامون
نشستي من نشستم، به پاي لحظه هامون
تو بودي من نبودم، ديوونه مثل مجنون
تو موندي من نموندم، به پاي عهد و پيمون
نادره کبکی به جمال تمام /شاهد آن روضه ی فیروزه فام
من ازونروز تا بامروز, دلِِِيِ بارون زده هستم
تو منو تنها گذاشتي , من زدم دلو شکستم
حالا خاطرات بارون, شايد از يادِ تو رفته
دل منهم واسه هيچکس, راز اون شبو نگفته
تو ميدوني و دل من, که برات شعري رو خوندم
شعر «کوچه از مشيري» , تا بدوني چرا موندم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
یک لحظه فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکم به سیگار
در یک غروب تلخ از روزی مه آلود
مردی برای عشق، خود را می زند دار
حالا در این دنیا چه چیزی مانده باقی
از او، به جز صد پاکت خالی سیگار
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد
در آتش عشق تو سوختمو خاکستر شدم
ولی تو هیچگاه نفهمیدی که چه بودمو چه شدم
من زورقی شكسته م اما هنوز طلایی
توفان حریف من نیست وقتی تو ناخدایی
بالاتر از شفایی از هر چه بد رهایی
ای شكل تازه ی عشق تو هدیه ی خدایی
یک سر قدم از حوصله ام بود و پس افتاد
مغرورترین مرد جهان در قفس افتاد
تا خواستم از پنجره اش بال بگیرم
در حوضچه ی چشمم عکس هوس افتاد
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی
یکی زین جهان ظلمانی برون شو تا جهان بینی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)