قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
كه سالهای سال
در انتظار تو
كنار این قطار ِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تكیه دادهام!
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
كه سالهای سال
در انتظار تو
كنار این قطار ِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تكیه دادهام!
درين زمانه ي بي هياهوي لال پرست
خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را
براي اين همه نا باور خيال پرست
به شب نشيني خرچنگ هاي مردابي
چگونه رقص كند ماهي زلال پرست
....
محمد علي بهمني
زنـــده ام کـن گـاه به گـاهـــی
گــر نشـــد
لا اقل دعوتــــم کـن به نگاهـــــی
بــــاز گـر نشــــد
بسوزان این تـن بـــی جـــان به آهـــــــــی...
فارغ ازعاشق غمناک نمی باید بودجان من اینهمه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشیهمره غیره به گلگشت گلستان باشی
چه درد آلود و وحشتناکنمی گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بوددریغ و درد ، چه بود ؟این تیر بی رحم از کجا آمد ؟که غمگین باغ بی آواز ما را ، بازدر این محرومی و عریانی پائیزبدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد ؟از آن تنهای و تنها قمریِ محزون و خوش خوان نیزنمی آید مرا باورو من با این شبیخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگبدم می آید از این زندگی دیگربدم می آید ...
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده...
که وقتی تنها ...
یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی...
یه نفر میاد و بهت میگه ...
با من دوست میشی؟
یوسفم در پهن دشتی گو به پایم یار نیست
گلبنم در خاک دشتی گو به دستم خار نیست
در هوای زندگی با چرخ جان چرخیده ام من
تا بدانم چرخشش بر وقف این غمبار نیست
حاصل این عمر کوته کوله باری خالی است
وای از این دل حاصل اعمال او پر بار نیست
چون عقابی صید کردم گر به چنگم زندگی
عاقبت چون صید دیدم ،زندگی هم یار نیست
محو حالات و جمال مردگان گردیده ام گه
ای عجب از مردگان ، زندگان هوشیار نیست
صحبت از حالات انسان ،ای دریغا نابجاست
من بال شبم امید پروازم نیست
شب بسته لبم مجال آوازم نیست
غمبار ترین آدم ....
با بغض گلو فرصت ابرازم نیست
این رویا
دست از سر من بر نمیدارد
تو
راهت در خیابانی گم میشود
که تمام درختان آن با من رفت و آمد دارند
و من این بار...
عذابم یک گاری وجدان میکشد
از کتابی که تو بودی
نباید تنها عکس هایش را نگاه میکردم!
مردم از بس امتحان دادم و
تجدید این خاطره شد
بیست نمیخواهم
به من ده هم که بدهی
فردا تمام روزنامه ها
عکسم را چاپ خواهند کرد...!
دیگر نه آدم ... آن آدم است
و نه حوا ... آن حوا
من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم
که نه بوی آدمیّت داریم و
نه هوایِ حوا ...!
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)