تا توانی درون کس نخراش ،کاندرین راه خارها باشد
کار درویش مستمند برآر ، که تو را نیز کارها باشد
تا توانی درون کس نخراش ،کاندرین راه خارها باشد
کار درویش مستمند برآر ، که تو را نیز کارها باشد
در اين غم سرا تا که سرزنده ام
من اين تار غمخوار لرزانده ام
کسي گر بر آرد ز دردي خروش
ز من بر نيايد که باشم خموش
شراب ناب می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شاخه ها – خداكند – به دست باد نشكند
عشق يعني استقامت كسي كه عاشق است
اي شما كه دل نمي دهيد و ايستاده ايد،
در خيال كشف خلوت كسي عاشق است،
منتظر نايستــيد، نوبت شما كه نيست
نوبت من است، نوبت كسي كه عاشق است
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم ترا چه زود گذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است، اگر آفریده است
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
در شبي نيلوفري مهمان من بود آن پري
واي بر من ديو غفلت، خورد مهمانِ مرا
عشق ميگويد كه سرباز و گريبان پاره كن
كودكي، اِي سر كه ميگيري گريبان مرا
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
در حضورش ماه را بيچشم گريان راه نيست
قصّهاي تلخ است باري چشم گريان مرا
آشنايي نيست چشمان مرا جز اشك تلخ
بشنويد اين داستان حال گردان مرا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)