تا تو را دیدم دل ندادم به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
تا تو را دیدم دل ندادم به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم کز همه عالم بدرم
می پرد خواب ز چشم همه کس تا دل شب
هر کجا قصه ی زلفت به میان می آید
به دعا میطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه که گلبانگ اذان می آید
دیشب خیال رویت تشبیه به ماه کردم
تو ، به ز ماه بودی من اشتباه کردم
من دختر مغرور پاییزم که امشب
تنها برای خاطر تو اشک می ریزم
هر قدر هم قلبت برایم سنگ باشد من
از خواب شیرینی که رفتم بر نمی خیزم
مگر نسیم سحر بوی زلـــف یار من است!؟
که راحت دل رنجـــور بی قــــــرار من است!
به خواب در نرود چشم بخـت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار من است!!
...
سعدی
توانا بود هر که دانا بود . زدانش دل پیر برنا بود (نخندینا)
درخت شايد و اما عقيم مي ماند
دوباره روي دلم بذر كاش مي ريزم
تو را كه مي نگرم با عروج چشمانم
غزل به پنجه ي پيكر تراش مي ريزم
من از ياد عزيزان يك نفس غافل نيم اما
نمي دانم كه بعد از من كسي يادم كند يا نه؟
«رهي» از ناله ام خون مي چكد اما نمي دانم
كه آن بيدادگر ، گوشي به فريادم كند يا نه؟
هوا بس ناجوانمردانه
گــــــــــــــــــرم است!
(تو عسلویه، صبح و ظهر و شب، فرقی نداره!)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)