رنگ چشم ِ روشنت، بوي وحشي ِ تنت
اي بهار قد بلند! رنگ و بوي کوچه بود
ناگهان دلت گرفت، رفتي و از آن به بعد
آن چه رفت و برنگشت، آبروي کوچه بود
رنگ چشم ِ روشنت، بوي وحشي ِ تنت
اي بهار قد بلند! رنگ و بوي کوچه بود
ناگهان دلت گرفت، رفتي و از آن به بعد
آن چه رفت و برنگشت، آبروي کوچه بود
ديشب براي سومين بار مات شدم
تو خوب كيش مي دهي
همه مهره هايت درست و بجا جابه جا مي شوند
ملاحظه ات را كه مي كنم اينطور مي شود
دوران جهان بی می و ساقی هيچ است،
بی زمزمهی نای عراقی هيچ است؛
هرچند در احوال جهان مینگرم،
حاصل همه عشرت است و باقی هيچ است
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
برو که من عشق ترو به دست دنيا نميدم
قسم اگه قسم باشه ,توئي هميشه اميدم
دوست دارم يه عالمه, خدا ميدونه که چقد
عشق تو يه مُهري شده,که اون خدا به سينه زد
چه بي خبر بودي که تو خودت فقط باغ مني
امروز نگا کن و ببين تو حسرت و داغ مني
يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي..
يكشب لبان تشنه من باشوق
در آتش لبان تو مي سوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو مي دوزد ...
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یـــــــار خواه و آن از لب جـــــــــام!
حافظ
مرغ سحر ناله سر كن داغ مرا تازه تر كن
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
در آمد از در ، خندان لب و گشاده جبین
کنار من بنشست و غبار غم بنشاند ،
فشرد حافظ محبوب را به سینۀ خویش
دلم به سینه فروریخت : " تا چه خواهد خواند ! "
به ناز ، چشم فروبست و صفحه ای بگشود
ز فرط شادی ، کوبید پای و دست افشاند
مرا فشرد در آغوش و خنده ای زد و گفت :
" رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند "
هزار بوسه زدم بر ترانۀ استاد
هزار بار بر آن روح پاک رحمت باد
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)