تو خورشــیدی و یـا زهـره و یـا ماهـی، نمی دانــم
وزین سرگشتۀ مجنون چه می خواهی، نمی دانم
تو خورشــیدی و یـا زهـره و یـا ماهـی، نمی دانــم
وزین سرگشتۀ مجنون چه می خواهی، نمی دانم
مــا تــو بــازی ز مـــو نــه
هــمه بــازيــــگر نقــــــشيم
گـاهــی با يــه قــلب عــاشـــق
تـــوی دنيـــا مــيدرخشيـم
می گذرم از میان رهگذران ، مات
می نگرم در نگاه رهگذران ، کور
این همه اندوه در وجودم و من ، لال
این همه غوغاست در کنارم و من دور!
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید
آیینه ای برای دلم دست و پا کنید
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالههای دلزار زار ما
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
ای خدا دلگیرم ازت
ای زندگی سیرم ازت
ای زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
وقت خلاصی از همست
ای دنیا بیزارم ازت
تا کی به اشکِ دیدۀ من خنده می زنی
مانند آفتاب به اشکِ روان برف
فرداي روزهاي پس از اين, زمانِ حال!
اي چشم هايِ سـبزِ تو همرنگ سيب كال!
بي تو... كويرِ قافيه ها مي شود غزل
پُر مي شود ترانه ام از واژه هاي لال
لاله صحرا چو از داغ زمانه شعله ای افروخته شد...
دمادم جام می ، نوشید ، سراسر ناله شد...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)