من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
در ساحل رخوت به امّيد سلامت
خود را وبال گردن تقدير کردند
وقتي که بعضي ها قلم را مي جويدند
ياران صفا با قبضه ي شمشير کردند
در نگاه من ، بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز
روشنایی بخشِ چشم آرزو
خندۀ صبح بهارانی هنوز
در مشام جان به دشت ِیاد ها
باد صبح و بوی بارانی هنوز
در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز
در طلوع روشنِ صبحِ بهار
عطر پاکِ جو کنارانی هنوز
کشت زارِ آرزوهای مرا
برقِ سوزانی و بارانی هنوز
ز غم ِ شرار ِ چشمت، همه شعله گشت چشمم
فوران ديده ات بين، همه دود و آه داري
خم چنگي وجودم به دو ديده رفت راهت
تو بدار گوشه چشمي كه به قُرب راه داري
یا خازن جنت شو، گلهای بهشتی چین
یا مالک دوزخ شو، درهای جهنم زن
یا بندهی عقبا شو، یا خواجهی دنیا شو
یا ساز عروسی کن، یا حلقهی ماتم زن
نفسم گرفت ازین شب، در ِ این حصار بشکن
در ِ این حصار ِ جادویی ِ روزگار بشکن
چو شقایق از دلِ سنگ برآر رایتِ خون
به جنون، صلابتِ صخره ی کوهسار بشکن
نافهی مشک تتاری که ز چین میخیزد
بویش از سلسلهی موی شما میشنوم
آن سوادی که بود نسخهی آن در ظلمات
شرحش از سنبل هندوی شما میشنوم
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
اين منم که زير بارون ,خاطراتو مينويسم
منکه با قطره اشکم , رهگذا ر شبِ خيسم
کاش دوباره زير بارون , تو ميومدي سراغم
تا ببيني مثه ديرو ز , من هنوز يکدل داغم
ولي تو يک شب آروم , زندگيمو ابري کردي
تو خودت گفتي که هرگز , بدلم برنميگردي
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)