باري تو نديدي كه ز عشقش چه كشيدم
دل در تب و او بي غم و ديده نگران بود
حال دل خود با تو نگويم كه نداني
بسيار اسير گره ي آن دو كمان بود
باري تو نديدي كه ز عشقش چه كشيدم
دل در تب و او بي غم و ديده نگران بود
حال دل خود با تو نگويم كه نداني
بسيار اسير گره ي آن دو كمان بود
درخت شايد و اما عقيم مي ماند
دوباره روي دلم بذر كاش مي ريزم
تو را كه مي نگرم با عروج چشمانم
غزل به پنجه ي پيكر تراش مي ريزم
كنار پنجره ، از گَردِ عكس تو، هر صبح
شكر به چاي و عسل بر لواش مي ريزم
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
لب باز كن تا شعرهايم لب فرو بندند
چرخي بزن! آغاز كن شعر مجسّم را
گيسو رها كن بر كوير شانه هايم
تا زخم هايش حس كند اعجاز مرهم را
ای داد ، دوباره کار دل مشکل شد
نتوان نفسی ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سرانِ سنگین دل شد
دست تكون دادن آخر
توي اون كوچه ي خلوت
بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت
تو که بالا بلند و نازنینی
تو که شیرین لب و عشق آفرینی
کنارم لحظه ای بنشین ، چه حاصل
که فردا بر سر خاکم نشینی.
یک دست جام باده و یک دست جعد یار****رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
تاریخ ِ خونین ِ غزل، گذشته ی ترانه هاس!
طلوع ِ بی پرده ی تو، ختم ِتموم ِ ماجراس!
به تاراجم بیا، خاتون! سکوت ِ ساز ُ غارت کن!
من ُ عریون کن از خوابم، گـُل ُ آواز ُ قسمت کن!
Last edited by دل تنگم; 15-09-2008 at 02:21.
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)