مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم ازین دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
گذشت از من، ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی؟
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم ازین دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
گذشت از من، ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی؟
يک عشق پاکِ مسخره [اين زندگی نيست...
يک انتخاب تازه را خُب کرده ديگر]
از خاطرش رفتی و از دنيا و از هر
عشق و خدا و مرگ و دستاوردِ ديگر...
رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم به راه تو می مونم تا که برگردی دوباره
می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود***وا رهد از حد جهان ,بی حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد***یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
Last edited by surena_iran2564; 14-09-2008 at 22:29.
درآخرين لحظات اعتراف خواهمكرد
در ازدحام سكوت اعتكاف خواهمكرد
بساست هرچه كه خنجر به پشت خود زدهام
حضور حنجرهام را غلاف خواهمكرد
شكستهبود از اول و فكركردم نيست
پري كه نذر بلنداي قاف خواهمكرد
به عمر دربدر من چقدر مديون است
حساب ثانيههايي كه صاف خواهمكرد
كسي هنوز نميداند اينكه من يكروز
دوباره با دل خود اعتراف خواهمكرد
دوباره يكنفر از بيت آخرم ردشد
كه عاقبت خود او را طواف خواهمكرد
Last edited by دل تنگم; 14-09-2008 at 22:56.
دلم رميده شد و غافلم من درويش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش میلرزم
که دل به دست کمان ابروييست کافرکيش
شمع بزم سخنم شعر تب آلوده ی من
شعله هاییست که از دل به زبان می اید
هوشیاران همه سرمست غزل های منند
مگر اینسان هنر از پیر مغان می آید
در این زمانه بی هیاهوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم، لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست
تا که فرزند سفر کرده ز راه اید باز
پدر منتظر از غصه به جان می آید
ای جوانان در بر پیران چو رسی طعنه مزن
هنر تیر زمانی ز کمان می آید
در دیده عشق می نگنجد شب و روز
این دیده عشق دیده دوز است عجب
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)