تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
هميشه تيره ي تيره هميشه ابري و سرد
هميشه دست كسي آشيانه ي سنگ است
مرا بخاطر من بودنم به آتش كش
ني ام كه سوختنم زخمه زخمه آهنگ است
مفاعلن فعلاتن ... تو را نمي گنجد
براي از تو نوشتن مجالمان تنگ است
تب تند زندگی رو نمی شه تو چهره ها دید
نمی شه تلخی اونو از دل حادثه فهمید
زندگی شاید یه قصه است چه بد و چه خوب باید ساخت
توی شطرنج دقایق نباید با سادگی باخت
تو كيستي،كه اينگونه،بي تو بي تابم؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
مرا تنها رها کردی و رفتی
مرا هم پاک با خود برده بودی
مرا تنها رها کردی و رفتی
مرا هم کاش با خود برده بودی
يادم دادي در خيالم سياهي را پاك كنم
يادم دادي در آسمانم ابرها را پاك كنم
زيبايي زندگي را در چشمانت آموختم
حرفهايت را در سكوت لبانت آموختم
من از تو می نویسم می نویسم
قلم یار تو هست و یار من نیست
تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم
از به يادآوري حادثه دلگير شديم
ما كه هرگز نسپرديم شرف را به شعار
همه آواره و محكوم به زنجير شديم
آسمان صحنه ی اين واقعه را شاهد باش
كه پريديم ولي زود زمينگير شديم
ما خمار آلودگان را یا علی جامی بده
بینوایان رهت را هم سر انجامی بده
همواره در نمايش دلگير سرنوشت
بر پرده ي سياه بشر فكر مي كنم
با اين كه از وجود خودم دست شسته ام
اما به راه و چاه بشر فكر مي كنم
باور كنيد موي تنم راست مي شود
وقتي به اشتباه بشر فكر مي كنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)