برو
شاعر : رعنا امیریان
ای عشق ! ازاین سینه ی پر درد برو
دیدی قدمت به من چه ها کرد؟ برو
من عاشق او بودم و او عاشق غیر
بگذر ز وفا داری نامــــــــــــرد ، برو
برو
شاعر : رعنا امیریان
ای عشق ! ازاین سینه ی پر درد برو
دیدی قدمت به من چه ها کرد؟ برو
من عاشق او بودم و او عاشق غیر
بگذر ز وفا داری نامــــــــــــرد ، برو
عاشقان نور
شاعر : ناصر بوری پور
چکمه بر دوش فکند
قدم برخاک گذاشت
که بگوید
من هستم
با نگاهی در ان آینه جاده ی ما
وچه زیبا خواندی
تو سرود رفتن را
و چه زیبا گفتی حدیث خواستن را
که من هستم و راه
من هستم و تو
ومن هستم وآن خواهش چشمان شما…..
دستانت
شاعر :حمیدرضا سلطانی
سرم را از ته تراشیدم!
تا شاید . . .
خاطرات دستانت از یاد گیسوانم برود
اگر فکر میکنی روزهایت ، روزهایمان آرام خواهد گذشت و بی تلاطم ، اشتباه کرده ای.
آسمان عشق آبی است ولی آفتابی نیست . عادت به کویر که داشته باشی میدانی شبهایش سرد است ولی پر ستاره.
و اگر فکر میکنی عاشق ، عشقش را که داشته باشد دنیایی را دارد ، اشتباه کرده ای.
آدم عاشق ، تنهاترین است . چه در کنار یار ، چه در خیال یار ...
و اگر فکر میکنی از ظرافت گل که گفته باشی ، از لطافت عشق گفتهای ، اشتباه کرده ای
دستهای عاشق خار را عزیزتر دارد تا عطر خوشِ باغچه ، که گاهی درد ...تنها یاد آور بودن است.
و اگر فکر میکنی عشق جوان میآید و پیر میرود ، اشتباه کرده ای
که عاشق زود میمیرد و جوان که عشقهای آرام ، دیر بلوغند و کشنده . چه بسیارند پیرهای عاشق و چه اندک عاشقانِ پیر
و اگر فکر میکنی برایِ عشق حدی نیست ، اشتباه کرده ای
که عشق را مرزها میسازند و مرزها را عشق . هنوز ندیدهام عاشقی را آزاد و آزادی را عاشق
و اگر فکر میکنی این واژهها برای صلح آمده اند ، باز اشتباه کرده ای
که من ... با این عشق ... آتش به خانه ات آورده ام
نیکی فیروزکوهی
بوی گیلاس
شاعر : شهریار شفیعی
تنت بوی گیلاس می دهد
از درخت گردنت که بالا می روم
گونه هایت گل انداخته اند
عجیب است
تو در زمستان هم شکوفه داده ای
دل بـسـتـه آفــ ـتـاب بـه زلـــف رهـ ـــــاے تــو
بـایـد دویـــد بـاغ تـو را پـا بـه پـای تو
بـایـد شنیـد چـلچـله را در صدای تو
فصل شکفتن است و بیابان در انـزوا
صــد چشمه نور سر زده از ردپای تو
پــروانه های شـهر همه گـرد شـمع تو
منصــورهای شــهر همه آشــــنای تو
در خشـکسال مان گـــره از کـار ابـــرها
وا می شود به خنده مشکل گشای تو
پیشانی تو مبدأ کشف و شهود هاست
آیینه هـای شـــهـر هـمـه مـبـتـلای تو
گیسو به هم مریز که شب میشود عزیز
دل بـسـتـه آفـــتـاب بـه زلـف رهـــای تو
ای آســمـان آبـــی بـی انـتـهـای عشـق
پـــر بـاز می کند غــــزلـم در هـــــوای تو
عــطار هـفت شـهر غـزل، شـــهریار شهر
مـــا مانده ایم در خم پـس کــوچه هـای تو
دریــــای من! ببخش مرا، جـــا نمی شـــود
در تـنـگـنای لـفـظ و غــــزل مــاجــرای تـــو
سید محمد مهدی شفیعی
با تشکر مهران...
لیوان چایی روی میز
در انتظار یک بوسه است
نه تو ميآیی
و نه او گرم ميماند
چه گناهی دارد
سماوری که داغ دیده است
کیوان مهرگان
شب را دوست دارم
شاعر : شهریار شفیعی
شب را دوست دارم
در تاریکی اش
چهره ها مشخص نیست
هر لحظه این امید در دلم ریشه می زند
که آمده ای و من ندیده ام
کلافه ام از پت پت ِ این فانوس
بیا و خاموشش کن
شاید
عادت تاریکی چشمهایم
موجّه شود
دیگر شعرهایم شبیه شعر نیستخدا تو را ردیف کند
شاعر : شهریار شفیعی
بعد از تو
دیگر شعرهایم شبیه شعر نیست
قافیه ها باخته اند
قالب تهی شده است
وزنشان کم و زیاد میشود
با این وجود
تا آخر دنیا شعر خواهم گفت
آخر قرار شده
زور کـــــــــه نیسـت
تـــو بـاید مــال ِ مـــن بــاشی
"بهرنگ قاسمی"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)