نمی دانم این سیر ابدی
و این کشف و شهود مستی بخش
که هر روز و هر دم مرا
در این اقیانوس اعظم و بی کرانه و بی انتهایی
که خلسه و جذب و مراقبت و تامل و اشراق می نامند
ولی نام دیگری دارد
و نام ندارد که در نام نمی گنجد
فروتر می برد و غرقه تر می سازد
تا کجاها می کشد و تا کجاها می رسم ؟
تا خدا و آن سوی دریای خدا
تا کجا ؟
آن سوی هر سویی
تا چه می دانم ؟
اما می دانم که تا منزل مرگ خواهم رفت
و می دانم که مرگ منزلی در نیمه راه است
آیا از آن سوی مرگ نیز سفری خواهد بود ؟
کاشکی باشد
کاشکی از پس امروز بود فردایی !