از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت
از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
انا المسموم ما عندی.......... بتریاق ولا راقی
ادرکاسا و نا ولها............... الا یا ایها الساقی
یزید
يك نفر همدم خوشبختي هاستيك نفر همسفر سختي هاست
تو بگويى مرد حق اندر نظر
کى در آرد با خدا ذکر بشر
خر از اين میخسبد اين جا اى فلان
که بشر ديدى تو ايشان را نه جان
نگو بار گران بوديمو رفتيم
نگو نا مهربان بوديمو رفتيم
اخه اينها دليله محكمي نيست
بگو با ديگران بوديمو رفتيم
مرغ و ماهى داند آن ابهام را
که ستودم مجمل اين خوش نام را
«مثنوی معنوی»
اساس توبه که در محکمي چو سنگ نمود
ببين که جام زجاجي چه طرفهاش بشکست
بيار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)