تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 26 از 32 اولاول ... 16222324252627282930 ... آخرآخر
نمايش نتايج 251 به 260 از 320

نام تاپيک: زندگینامه‌ی گروه‌ها و خوانندگان، از دیرباز تا امروز

  1. #251
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    پيش فرض

    بیوگرافی گولبن ارگن Gulben Ergen

    گـ*ُـلبن 25 اگوست (مصادف با 3 شهريور) سال 1972 در استانبول متولد شد. در سال 1987 در مسابقه*ي دختر شايسته سينما مقام دوم را كسب كرد. اولين فيلمش را وقتيدانش*آموز دوم دبيرستان تجارت كادي كوي بود بازي كرد. با بازي در فيلم «ستاره دريا» با كنعان كالاو، به شهرت نزديكتر شد. مدت كوتاهي در آژانس مانكني نشه اربك به عنوانمانكن فعاليت كرد. اما شغل مانكني او طولي نداست و در كمتر از يك سال اين كار رارها كرد. به گفته*ي خود گلبن، او براي مانكني ساخته نشده بود. در اوايل سال 1990 اودر چندين فيلم سينما و سريال تلويزيوني بازي كرد. كه از جمله*ي اينها مي توان به ‹شكار› با جنيت آركين، ‹ما از هم جدا نمي شويم› با بلونت ارسوي، سريالهاي مبارزانقانون، مزرعه*ي خانم، جنايت راه پالاس، دو خواهر، تحت اشغال اشاره كرد. در اين ميانگاها برنامه هم اجرا مي*كرد. در سال 1994 گلبن دركليپ ‹هايدي سويله›ي ابراهيم تاتليسس بازي كرد. اين كليپ را مي*توان به عنوان شروعي براي گلبن به شمار آورد. پس از آن در سال 1997 همراه با ابراهيم تاتليسس در سريال ‹فرات› بازي كرد. نقش او در اين سريال تقريبا كوتاه بود؛ نقشش در يك روز سرد زمستاني در صحنه*اي كه در حال غرق شدن در آبهاي فرات بود به پايان رسيد. در همين اثنا با آلبوم ‹مرحبا› به دنياي موسيقي وارد شد. از آن پس گلبن پله*هاي پيشرفت را به سرعت طي مي*كرد. اما آنچه كه شايان توجه است هرگز شهرت او را وادار به كارهاي ناشايست نكرد. و براي رسيدن به اين شهرت اگرچه سالهاي سال انتظار كشيد، اما هرگز بيراهه نرفت. و مرضيه اين سريال گلبن را به اوج شهرت رسانيد. در اصل در اين سريال او توانست قابليتهاي خود را به عرصه*ي نمايش گذاشته و با ارائه*ي يك بازي فوق*العاده ركورد دار پر بيننده*ترين برنامه*ي روزهاي پخش اين سريال باشد. اگر ابراهيم تاتليسس را اولين فرد مهم در زندگي هنري گلبن به شمار بياوريم، مي*توان كادير اينانير را هم دومين به حساب آورد.
    در سريال مرضيه گلبن به عنوان نقش اول، نقش مرضيه را ايفا كرد.كه نقش مقابل گلبن، كادير اينانير تحت تاثير بازي او در موردش چنين گفت: «او صاحب يك استعداد فوق*العاده است». در اثناي فيلم برداري و پخش اين سريال مطبوعات از عشق بين گلبن و كادير اينانير بسيار بحث كردند. اين ماجراي عشق را هيچ كدام از طرفين قبول نكردند. كادير اينانير در يك مصاحبه*ي مطبوعاتيش در مورد گلبن چنين گفته است:*«گلبن خيلي شوخ طبع و با استعداد است. به افرادي كه با آنها در يك محيط كار مي*كند، همواره محبت كرده و محيطي گرم و صميمي ايجاد مي*كند. خيلي با استعداد است و دستاورد بزرگي براي سينماي ترك مي*باشد. يك ستاره*ي فوق*العاده است. و چيزي كه براي من اهميت دارد، همين است.» و اما سومين كار پر از موفقيت گلبن ''Dadı'' است و اين سريال كه سناريوي آن بر اساس يك نمايشنامه*ي آمريكايي نوشته شده است، بسيار مورد توجه بيننده*هاي تلويزيوني قرار گرفت. كنعان ايشيك، هالدون دورمان و گلبن سه نقش اول اين سريال كمدي را بر عهده داشتند. بلكه گلبن با بازي در اين سريال هنر بازيگريش را به افرادي كه هنوز او را قبول نكرده بودند، اثبات كرد. او با بازي در يك سريال كمدي ثابت كرد كه توانايي اجراي هر نقشي را داراست. گلبن در حين بازي در سريال مرضيه به اجراي يك برنامه شو در يكي از كانالهاي خصوصي تركيه نيز پرداخت. پس از اتمام مرضيه و شروع سريال جديد اين برنامه همچنان ادامه داشت.سه سال تمام هر روز صبح با پخش زنده برنامه*ي "Gümbür Gümbür Gülbence" كه بعدها "Evita Gülbence" نام گرفت، در كانال "TGRT" اين برنامه را اجرا كرد. در اين مدت گلبن با انرژي فراوان از عهده*ي همه*ي اين برنامه*ها برآمده و همه*ي آنها را به نحو احسنت اجرا كرد. آلبوم "kör Âşık" در سال 2000 وارد بازار موسيقي شد و آخرين آلبوم او در تابستان 1381 (2002) با نام (Sade ve Sadece Gülben) فقط و فقط گلبن به بازار موسيقي عرضه شد. اين آلبوم از فروش بسيار بالاي برخوردار شد، كه هنوز ادامه دارد. در زمستان 81 سريال هفت قسمتي Hürrem Sultanı از كانال Star TV پخش شد. اين سريال با هنرمندي گلبن در نقش سلصان هرم، يكي از سريالهاي موفق تلويزيون تركيه در آن سال بود؛ كه قسمت مهمي از تاريخ عثماني*ها را به نمايش درآورده بود. اين سريال نيز همچون ساير كارهاي گلبن جزو 10 برنامه*ي پربيننده روزهاي پخش سريال مي*شد. (در قسمت مجموعه عكسهاي سايت مي*توانيد عكسهايي از اين سريال را ببينيد.) در اين سريال نقش مقابل گلبن را علي سرملي (سلطان سليمان) ايفا مي*كرد.و هم اكنون گلبن هر روز ساعت 16:30 به وقت تهران با برنامه Gülbence در كانال atv به صورت پخش زنده مهمان خانه*هايمان مي*باشد.
    گلبن در پانزدهم شهريور 83 با مصطفي اردوغان ازدواج كرد.

  2. #252
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    بیوگرافی جنیفر لوپز نام اصلی : جنیفرلین لوپزJennifer Lynn Lopez / لقب : جی لو / قد : cm 168
    جنیفر لین لوپز در24 جولای 1969 در بخش گسل هیل در جنوب برونکس متولد شد . 2 خواهر دارد ،خواهر بزرگتر لسلی 34 ساله خانه دار و خواهر کوچکتر لیندا 30 ساله مشاور امور تفریحی کانال 11 نیویورک می باشد.


    آرزوی همیشگی جنیفر این بود که سوپر استاری پر کار شود.

    والدین جنیفر (مادرش) گوآدالوپ رودریگرز و ( پدرش ) دیوید لوپز هر دو در شهر پونس پورتوریکو ، دومین شهر بزرگ پورتوریکو متولد شدند . هردو ( پدر و مادرش ) در کودکی به ایالات متحده آمدند و زمانی که در نیویورک زندگی می کردند با هم آشنا شدند . با وجود اینکه جنیفر از نژاد پورتوریکویی است ولی والدین مادربزرگ پدریش اروپایی هایی بودند که در جزیره پورتوریکو اقامت داشتند .




    جنیفر از کودکی به موسیقی های ملل مختلف علاقه داشت . به خصوص به ریتمهای Afro-caribbean مانند : ( salsa ) سالسا ، مرنجو ( meringue ) و باچاتا (bachata ) و شاخه های اصلی موسیقی مانند پاپ ( Pop ) هیپ هاپ ( Hip hop ) و آراند بی ( R&B ).

    وی با وجود عشقش به موسیقی به صنعت فیلم هم علاقه نشان می داد . فیلم موزیکال ریتامورنو (Moreno Rita) که در سال 1961 ساخته شده بود تاثیر عمیقی براو گذاشت .

    جنیفر در سن 5 سالگی به کلاسهای آموزشی رقص وموسیقی رفت و جدایاز این برنامه ها در یک مدرسه مذهبی کاتولیک دخترانه مشغول به تحصیل بود. او 8 سالدر این مدرسه که خانواده مقدس نام داشت درس خواند وبعد از 4 سال در دبیرستانپریستون ( Preston ) تحصیل کرد وفارغ التحصیل شد . او در مدرسه ورزشکار قابلی بود. رشته ورزشی که در مدرسه کار می کرد تنیس و ورزشهای مربوط به دو و میدانی بود .

    لوپز در 18 سالگی از پدر ومادرش جدا شد. در آن زمان دریک موسسه حقوقیمشغول به کار بود و شبها نیز به انجام حرکات موزون ( !!! ) می پرداخت . پس ازآنپیشنهاد بازی در نقش Fly girl در کمدی فاکس هیت در برنامه In living color به اوداده شد. پس از دو سال کار هنری در برنامه In living color همچنان به کار رقص ولیاین بار در گروه مشهور جنت جکسون (Janet Jackson ) ادامه داد .

    اولین فیلماو گری گوری نوا خانواده من است (Gregory novas my family ) در سال 1975 است و شغلبازیگری او زمانی استحکام یافت که در سال 1997 نقش سلنا کوئینتا نیلا (Selena Quintanilla ) خواننده معروف را بازی کرد.



    همسران :
    اوجانی نوآ 22 فوریه 1997 تا ژانویه 1998 – ( طلاق )
    گریس جود 29سپتامبر 2001 تا 26 ژانویه 2003 – ( طلاق )
    مارک انتونی 5 ژوئن 2004 – ( تا زمانترجمه این مطلب که حرفی از طلاق بینشون نبوده ! )

    بد نیست این را هم بدانیدکه جنیفر در مجله People ( 1997 ) به عنوان یکی از 50 فرد زیبای جهان شناخته شد. باشگاه بدن سازی به او لقب گیتار داده بودند چون بدنش قوسی شبیه به گیتار داشت !

    در جشن فیلم سلنا ،28 اکتبر 1996 در سان انتونلو، جنیفر این ستاره سینما وموسیقی با یک اتفاق عشقی غیره منتظره مواجه شد . زمانی که دوست پدرش اوجانی نوآمیکروفن رابه دست گرفت و در حالیکه یک حلقه جواهر مریکوس کات بزرگ را در دست داشتدر میان جمع به او پیشنهاد ازدواج داد! جنیفر نیز بلافاصله به او پاسخ مثبت داد. ( مثل اینکه خودش منتظر بوده ! )

    او برای آموزش حرکات موزون ( !!! ) بهمانهاتان (Manhattan) نقل مکان کرد وشبها در استودیویی که تمرین رقص می کرد میخوابید.

    شایع شده که او بدنش را 1 میلیارد دلار بیمه کرده وتحت حمایت 300میلیون دلاری از طرف بیمه است.( دسامبر 1999 )

    لوپز و دوست پسرش Puffy در ارتباط به یک کلوپ شبانه تیراندازی دستگیر شدند . پلیسآنها را با یک اسلحه دزدی دستگیر کرد. اما از جنیفر رفع اتهام شد و از زندان آزادگردید . دسامبر( 1999)

    مادرش در وچستر Westchester کانتری نیویورک معلممدرسه است .

    او و دوست پسرش Puffy در 14 ژانویه 2001 اعلام کردند که بهدوستی خود خاتمه بخشیدند او اولین بازیگر زن آمریکای لاتینی است که بالا تریندستمزد را برای بازی در نقش selena در فیلم طراحان عروسی 2001 ( wedding planner ) به خود اختصاص داد که مبلغی برابر 1 میلیون دلار می باشد. او این فیلم وآلبوم (Hitnomberone ) را در یک هفته ( به طور همزمان ) کارکرد. ( یه لقمه نون چی کارا کهنمیکنه ! )

    جنیفر با همسرش گریس جود ( Gris Judd ) زمانی که کلیپ برای عشققیمتی نیست را اجرا می کرد ، آشنا شد . آنها جشن کوچکی برای ازدواج خود ترتیب دادندکه در خانه ای در لوس آنجلس برگزار شد و 170 نفر مهمان داشت .

    بدنش به عنوانزیباترین اندام در مجله انگلیسی Celebrity Bodies شناخته شده است.





    او یک رستوران کوبایی جدید به نام Madres مادرس در پاسادنا Pasadena کالیفورنیاافتتاح کرده و صاحب خانه ای به ارزش 1/9 میلیون دلار در سواحل میامی است و همسایگاندیوار به دیوار او روبین و تری گیپ هستند وخانه ریکی مارتین 7 بلوک با خانه جنیفرفاصله دارد .

    سومین آلبومش این من هستم ... وبعد (This is me … them ) رادر 26 نوامبر 2002 به پایان رساند.

    در اکتبر 2002 با بن افلک نامزد کرد. گفته می شود جنیفر اصلاً مشروبات الکلی مصرف نمی کند.

    همسر سابقش گریس جود ونامزد سابقش بن افلک در یک روز متولد شده اند . بن سه سال از گریس کوچکتر است. جنیفر در 20 ژانویه 2004 نامزدیش را با بن افلک به هم زد.

    او اشعار ترانه Dear Ben)) بن عزیز را برای نامزدش بن افلک سروده بود تا به او بگوید که چقدر عاشقشاست .
    آوریل 2004 زمانی که با بن افلک نامزد بود در مصاحبه ای اعلام کرده بودکه پس از ازدواج با نام افلک به کار هنری و حرفه ای خود ادامه خواهد داد ولی ایناتفاق هیچ گاه نیفتاد چون در فوریه 2004 نامزدیش را با بن افلک به هم زد .
    نظرات شخصی :
    پاسخ اودر مورد اینکه زمانی که در مورد خودش شایعاتی می شنودچه عکس العملی نشان می دهد : به آن می خندی ،گاهی مواقع کمی ناراحت می شی ، می زاریتموم شه چون تو یه انسانی. ( اگوست 2000)
    در پاسخ اینکه چه زمانی احساس ناامنیمی کند گفته است : زمانی که آماده نیستم اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاده است .
    واقعا به انتقادهای مردم بی توجهم .
    از قوزک پاهایم ناراضی نیستم ،واقعادرخشان هستند .
    همه ما در طول زندگی به عشق مبتلا می شویم وتاثیرات عشقهای از همگسیخته را می چشیم ، من کمی احسساتی تر از بقیه ام، واین اتفاق برایم ناراحت کنندهاست. من به مردم می گویم ولی هیچ کس گوش نمی کند .
    همیشه وحشت زیادی از مرگ یابیمار شدن دارم وچیزی که از آن می ترسم تنها شدن است به خاطر همین به دنبال نور ( چراغ ) می گردم ، آن وقت فکر می کنم تنها نیستم .
    ترس از تنها شدن سراسر وجودمرا فرا گرفته است .
    دستمزدها :
    1-Monster – in - law (2005) 15
    میلیون دلار
    2-
    زندگی ناتمام (2004) 15 میلیون دلار
    3-
    افتخار رقصیدن با شمارا دارم (2004) 15 میلیون دلار
    4- Jersey girl (2004) 4
    میلیون دلار
    5-
    گیگیلی (2003) 12میلیون دلار
    6- Maid
    در مانهاتان( 2002 )12 میلیون دلار
    7-
    کافیاست( 2002 )10 میلیون دلار
    8-
    چشمان فرشته ( 2001 ) 9میلیون دلار
    9-
    طراحانعروسی (2001) 9 میلیون دلار
    10-
    سلول (2000 ) 4میلیون دلار
    11-
    مورچه ها ( 1998 ) 50 هزار دلار
    12-
    خارج از برنامه ( 1998 ) 2 میلیون دلار
    13-
    توبچرخ ( 1997) 1 میلیون دلار
    14-
    انا کندا Anaconda( 1997 ) 1 میلیون دلار
    15-
    سلنا ( 1997 ) 1 میلیون دلار
    16-
    خون وشراب ( 1996 ) 250 هزار دلار
    17-
    چک ( 1996 ) 200 هزار دلار
    18-
    خانواده من ( 1995) 50 هزار دلار

  3. #253
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    پيش فرض

    زندگينامه

    EMINEM
    مارشال بروس مترز سوم نام کامل امينم است.مارشال يکی از دست پرورده های فوق العاده با استعداد پيشکسوت و بزرگ رپ يعنی Dr.dre می باشد كه از سال ۱۹۹۹ تاكنون نامش به عنوان يكی از جنجالی ترين خواننده های رپ تثبيت شده است.امينم درك كنايه آميز و الفاظ برنده خود را با مهارت باور نكردنی اش تركيب كرده و با اين كار به تخليه عقده های كودكی پر رنجش پرداخته است.
    می توان گفت كه موفقيتهای امينم از زمانی كه اولين اثر انفرادی خود را ۷ سال پيش به سمع و نظر Dr.dre رساند به يك پيروزی سراسری در سبك رپ بدل شد.بحث و جدلی كه بر سر اشعار وی سر گرفته بهترين تبليغی است كه يك موزيسين می تواند برای آثارش ترتيب بدهد.ضمن اينكه او اولين رپ خوان سفيد پوست هم به شمار می آيد و اين در حالی است كه بسياری از رپ خوانهای سياه پوستی كه هوش و ذكاوتی بيشتر از او نداشتند حتی حاظر نبودند كه برای او جايگاهی قائل شوند.
    و اين موضوع در اوايل فعاليت برای او تنش های بسياری ايجاد كرده بود تا جايی كه استعدادهايش هميشه تحت شعاع شخصيت رسانه ايش قرار گرفته است.شخصيتی كه مخلوطی از يك نابغه درگير سو ء تفاهمات و يك انسان شورشی است.هر كدام از اينها در جايگاه خود می تواند درست باشد ولی اگر از نگاهی ديگر بررسی كنيم امينم يك تاثير انكار ناشدنی و عظيم بر هواداران سبك رپ كه تماماً از سياهان تشكيل شده گذاشته است.
    EMINEM در نزديكی كانزاس سيتی در ۱۷ اكتبر ۱۹۷۲ متولد شد.او بهترين دوران كودكی خود را در حالی سپری می كرد كه با خانواده اش دائماً بين زادگاهش و ديترويت در حركت بودند و مدام تغيير مكان می دادند تا اينكه سرانجام در سنين نوجوانی شيفته رپ شد.او كار خود را از سن ۱۴ سالگی آغاز كرد و نمايشهايش را در زير زمين خانه دوست دبيرستانيش انجام داد.
    اين دو نفر تحت عنوان (ام اند ام و ماينكس) شروع به فعاليت كردند كه خيلی زود به امينم تغيير نام داد.
    مارشال نام امينم را از حروف اول اسم كوچك و بزرگ خود يعنی مارشال و مترز گرفته بود.به خاطر مرزهای اجتناب ناپذير نژادی كه نمی توانست يك رپ خوان سفيد پوست را پذيرا باشد امينم بايد ساده ترين راه را برای متقاعد كردن شنوندگان هيپ هاپ زير زمينی برمی گزيد.يعنی مبارزه و به قول خودمون كل كل كردن به صورت شعرهای فلبداهه با خوانندگان رپ سياه پوست.
    بعد از مدتی مبارزات با رپ خوانهای سياه پوست و بردن از اکثر آنها چنان جنبه عامه پسندی انتخاب کرد که مردم می خواستند نام او را برای خودشان انتخاب کنند.ولی به يکباره عمويش که Ronnie نام داشت خود کشی کرد و اين کار انگيزه ای شد برای خروج موقتش از دنيای رپ.ولی مدتی بعد بازگشت و دريافت که چند رپ خوان ديگر از او برای تشکيل يک گروه دعوت کرده اند.همين موضوع باعث شد که او در سال ۱۹۹۵ اولين ريکورد تک آهنگی منتشر شود.
    يک خواننده رپ به نام Proof که در طرف دوم يک تک آهنگ با او همکاری کرده بود چنان از کارش لذت برده بود که از او برای پيوستن به گروهش که D12 نام داشت دعوت کرد.گروهی شش نفره که هر کدام از اعضای آن حتی در اجراهای انفرادی هم به هم کمک می کردند.هر چند اولين آلبوم امينم به نام (Infinite)=(لايتناهی) روال يکنواخت هنری اش را شکست اما با اندک نقدهای خوبی روبرو شد.او در بسياری از پيامهايی را که می خواست به صورت مثبت ارائه کند در قالب اسليم شيدی (Slim Shady) يا لاغر مرموز روانه بازار کرد.يک شخصيت ساختگی مغرور اما اصلاح شده که از بيان هيچ احساسی هراس ندارد.امينم به تدريج احساسات محرمانه و درونی اش را در کارهايش وارد کرد.مثلا مادرش را در ترانه ها متهم کرد که آسيبهای روحی و روانی بسياری به او و برادر کوچکترش وارد آورده است.
    وقتی آلبوم The Real SlimShady EP وحشيانه را منتشر ساخت بازار موسيقی با کاری ر روح اما متوسط،شاد و تفکر برانگيز روبرو شد و در روند کاری و نوشتاری او از همين درونمايه شکل گرفت.
    اين ريکورد در جريان موسيقی زير زمينی اثر زيادی گداشت و نه تنها شيوه صدای تو دماغی خواننده بلکه رنگ پوستش او را به جنجالی باور نکردنی تبديل کرد.اگر چه امينم در آن مسابقه سال ۱۹۹۷ در لس آنجلس رتبه دوم را در شيوه خواندن بدست آورد آما باعث شد که استعدادهايش توسط Dr.Dre که به پدر رپ زير زمينی معروف است شناخته شود.
    امکانات اجرا و ضبط نوار بعدی او تا دو ماه بعد ميسر نشد.او پی از آن کاری برای Dre فرستاده بود و دره هم مشتاقانه با او تماس گرفت و در روز ملاقات Dre به خاطر رنگ پوست امينم عقب نشينی کرد و بيش از هنر او از سفيدی پوستش غافلگير شد.
    اما ظرف فقط يک ساعت به چنان تفاهمی رسيدند که شروع به ضبط ترانه My Name Is کردند که در پاييز ۱۹۹۸ امينم با يکی از همکلاسی های سابقش ازدواج کرد و در آن زمان با (Kid Rock) در «شيطان بدون دليل» شرکت کرد تا سرو صدای پيرامونش را بيش از پيش بلند کند.
    The Real Slim Shady LP آلبومی با فروش عالی در اوايل سال ۱۹۹۹ بود که با موفقيت تک آهنگ My Name Is همراه شد و اين روند با مقبوليت ترانه Guilty Consience يا عذاب وجدان در سال بعد و در يافت جايزه Plantium برای امينم ادامه يافت.
    پس از اين نمايش گسترده جنجالی بزرگ بر سر محتوای اين آلبوم برپا شد.برخی منتقدين نقدهای خشونت آميز و کارتونی برای آن نوشتند.در حالی که بسياری ستايشش کردند و آن را حرکت بر روی لبه تيغ همراه با طنزی سورئال ناميدند.
    آلبوم The Marshall Matters LP در تابستان ۲۰۰۰ منتشر شد و با فروش نزديک به ۱ ميليون کپی در هفته اول انتشار آماری عجيبی را رقم زد به طوری که سريعترين فروش رپ در آن دوران لقب گرفت.با همه جنجالها آلبوم وی در صدر جداول ايستاد ولی اشعار تحريک آميز وی مثل «Kim» باعث شد تا زندگی مشترکش پايان بگيرد.امينم در جشن سالانه گرمي٬آلبومش نامزد چندين جايزه شد و منتقدان وی که او را با التون جان در يک اجرای دو نفره در مراسم مشاهده کردند ناچار به سکوت شدند.
    در سال ۲۰۰۱ او همراه با چند تن از دوستان قديمی ديترويتی دوباره D12 را تشکيل دادند و آلبومی را روانه بازار کردند.در اواخر سال ۲۰۰۱ نيز او ا به جلوی دوربين گذاشت و در فيلم 8mile سينما را آزمود.
    فيلمی با برداشتی ضعيف از زندگی خودش به کارگردانی هوادار غير قابل تصورش يعنی کرتيس هانسون.
    آلبوم بعدی وی يعنی The Eminem Show بحث و جدل های اندکی آفريد ولی فروشی اعجاز آميز داشت که بهترين فروش را در دوران زندگی اش داشت.مخصوصا ترانه های I'm A Soldier٬Cleaning Out My Closet٬Superman٬Sing For The Moment و Without Me مه مورد توجه بسياری قرار گرفت.

  4. این کاربر از sina285 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #254
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    بیوگرافی هیلاری داف Hilary Erhard Duff Biography

    هیلاری داف

    نام کامل : هیلاری ارهاد داف

    معروف به : هیل

    تاریخ تولد :28 سپتامبر 1987

    شغل و حرفه : بازیگر - خواننده

    محل تولد :هوستون – تگزاس - آمریکا



    هیلاری دومین بچه باب داف مالک
    فروشگاه زنجیره ای هست و سوزان کالین کاب که
    خانه دار است .
    اسم میانی داف " ارهاد " که اسمی آلمانی-آمریکایی هست که از مادربزرگ پدریش (Mary Erhad ) به ارث برده.
    هیلاری همچنین از طرف
    مادربزرگ مادری ( Amy Beulah Schlemer )
    هم آلمان تبار هست.
    مادر هیلاری مشوق اصلی او بود تا به کلاسهای بازیگری برود .
    خواهر بزرگتر او هیلی داف به همراه هیلاری در تئاترهای محلی برنده شدند.
    هیلاری در 6 سالگی در بالت ( رقص ورزشی هنری ) ناتکرکر در سان آنتنیو شرکت کرد .
    هر دو خواهر ( هیلاری – هیلی )
    بیشتر و بیشتر علاقه مند به بازیگری حرفه ای شدند.
    و سرانجام آنها به همراه
    مادرشون به کالیفرنیا نقل مکان کردند ولی پدرشون باب داف همانجا در هوستون ماند تا شغلش را حفظ کند .بعد از اون هیلاری و هیلی چندین برنامه تلویزیونی رو گردوندند.

    خوانندگی:
    هیلاری اولین آهنگی رو که ضبط کرد آهنگ I Can't Wait نام داشت که در برنامه تلویزیونی Lizzie McGuire در آگوست 2002 پخش شد .
    و آهنگ بعدی برای دیسنی مانیا با نام
    The Tiki , Tiki ,
    Tiki Room .
    اولین آلبوم هیلاری در سال 2002 که مجموعه ای
    از آهنگهای کریسمس با عنوان Santa Claus Lane که شامل همخوانی Lil' Romeo و
    Christian Milian می شد در اکتبر منتشر شد که این آلبوم درجایگاه پایینی دربیلبورد 200 جدول آلبوم قرار گرفت . به دنبال این آلبوم در
    همان سال The Santa Claus 2 رو هم بیرون داد. هیلاری همچنین آهنگهایی رو که در
    برنامه تلویزیونی Lizzie McGuire اجرا کرده بود رو درآپریل 2003 وارد بازار کرد . سال بعد از آن هیلاری اولین آلبوم non-holiday رو با نام
    Metamorphosis در آگوست 2003 عرضه کرد که در چارتهای آمریکا و کانادا شماره یک شد.
    نویسندگان شعرهاش (Songwriting ) همون تیمی بودند که برای فیلم The Matrix و خواننده هایی همچون Avril Lavigne در آلبوم Let Go
    وهمچنین برای Liz Phair شعر نوشته بودند برای هیلاری نیز 3تا از آهنگهای آلبومش رو آماده کردند که یکی از این آهنگها
    با نام So Yesterday
    در جایگاه دوم Top 40 در استرالیا قرار گرفت.
    Metamorphosis در بالاترین فروش های طولانی مدت رتبه هشتم رو کسب کرد. این آلبوم در 4 ماه بعد
    از انتشار در آمریکا 2.4 میلیون کپی شد.
    این آلبوم به هیلاری کمک کرد تا یک جایی در لیست 100 تایاول سلبریتی داشته باشه . هیلاری در
    2003 Top 100 CelebrityList
    در جایگاه 96 قرار
    گرفت.
    همچنین کاندید برای بهترین آلبوم سال
    از Juno Awards of 2004 شد .
    در 28 سپتامبر 2004 ( مطابق با روز 17 سالگیش ) دومین آلبوم هیلاری با نام خودش در جایگاه دوم در بیلبورد 200 درآمریکا و در جایگاه
    اول در کانادا قرار گرفت .لیریکس آهنگ Haters این آلبوم شایعه شد که در مورد لیندسی لوهان بوده . اغلب از لیندسی لوهان در رسانه ها
    به عنوان رقیب هیلاری داف نامبرده میشه .این آلبوم با 1.5میلیون کپی در آمریکا فروخته شد .
    داف همچنین دعوتی که از او شد که برای جشن انتخابی رئیس جمهور جورج بوش 2005 بخونه رو قبول کرد .

    در 16 آگوست 2005 هیلاری دومین آلبوم خودش رو با نام Most Wanted
    که یک گردهم آوری از 2 تا از آهنگهای جدیدش که باکمک دوست پسرش Joel Madden توانست این آهنگها رو به قول معروف راک تر و عصبی تر جلوه بده
    آهنگ Wake Up این آلبوم جایگاه 29
    در Hot100
    به خود اختصاص داد و این آلبوم در هفته اول منتشر شدن200000نسخه کپی شد . همچنین در کانادا شماره
    یک شد .
    زندگی خصوصی :
    داف همچنین با آرون کارتن در سال 2003 دوست بود (هیلاری داف و لیندسی لوهان که برای هم رقیب محسوب می شوند) دیده
    شده بود که لیندسی لوهان در بعضی مواقع بیشتر ازهیلاری با آرون کاترن در ارتباط بوده و با هم بودند.
    هیلاری داف از اینکه گفته شد شما بیشتر از مدل و استایل آوریل لاوین ( Avril Lavigne ) استفاده می کنید مخالفت کرد و این گفته رو نقض کرد .
    هیلاری داف تا به حال زیاد در کارهای خیر شرکت کرده که ازجمله اون ها میشه به " حمایت از حیوانان" اشاره کرد .
    هیلاری یکی از عضوهای
    Kids With A Cause در سپتامبر 2005 است و گفته شده که هیلاری 250000 دلار برای کمک به طوفان زدگان کاترینا بخشیده است .

    رنگ موهای هیلاری داف به طور طبیعی قهوه ای روشن هست اما بعد از سن 11 سالگی رنگ اون رو به بلوند بی حال تغییر داد.

    هیلاری و خواهرش هیلی 6 سگ دارند به نام های لولا - ماسی -چیکووتا که مال هیلاری و سه تای دیگه مال خواهرشه.
    هیلاری در 12 مارس 2004 یک خط تولیدی لباس راه انداخت باعنوان " Stuff By Duff " که در آمریکا - استرالیا و کاناداعرضه شد .
    Playmates Toys یک عروسک از هیلاری در سال 2004 درست کرد و وارد بازار کرد.
    خواهر هیلاری یعنی هیلی همیشه دوست داشته خواننده خوبی مثل هیلاری بشه . هیلاری در این زمینه در یکی از آهنگاش کمکش
    کرده . باخوندن 2 نفری در آهنگ
    "Our Lips Are Sealed " که در
    کشورهایی همچون آمریکا و مکزیک و کلمبیا خیلی موفق بود .

    گفته می شد که هیلاری نیز با خواننده
    " Good Charlotte "
    یعنی جول مادن دوست هست . خود هیلاری این قضیه رو بالاخره در ژوئن 2005
    با پذیرفتن دوستیشون قبول کرد.و این دو با همدیگه وقتی آشنا شده بودند که هیلاری 16 سالش بوده و جول 24 سالش .شایعه از وقتی شروع شد که
    هر دو با هم به
    MuchMusic Video Awards در 2004
    تورنتو رفتند. و این دو در نهایت گفتند که بله!!!!!!!!هستیم.
    در اواخر 2005 هیلاری یک ماه دست از کار کشید که با جشن تولد 18 سالگیش مصادف شد .

    Date of birth (location)
    28 September 1987
    Houston, Texas, USA
    Birth name
    Hilary Erhard Duff

    Nickname
    Hil

    Height
    1.65 m

  6. #255
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    پيش فرض

    زندگينامه

    Madona

    مدنا لوئيس ورونيکاسيکن ترانه سرا و هنرپيشه در شانزده آگوست ۱۹۸۵ در بی سی تی در شهر فيلجی ميشيگان متولد شد. او موفق به کسب بورسيه تحصيلی در دبيرستان شد و در دانشگاه ميشيگان رقص را آموخت. در اواخر ۱۹۷۰ آنجا را ترک کرد و به نيويورک جافيکرد، آلوين آلی و پيرل لنگ خواندن و رقص آموخت. او در چندين فيلم ايفای نقش کرد و با گروه های موسيقی راک همکاری نمود.
    آلبوم او تحت عنوان مونا و نمونه پاکدامن در سال ۱۹۸۳ با بيش از ميليون ها کپی از هر نوع به فروش رسيد. او به خاطر صحنه های مبتذل و اجراهای ويدئويی معروف شد. در سال ۱۹۹۲ کتابش تحت عنوان جنسيت همراه با عکس های مبتذل از خودش و ديگران با موضوعات عاشقانه به چاپ رسيد. در اواخر ۲۰۰۰ آلبوم او تحت عنوان موسيقی منتشر شد که برنده چندين جايزه شد. در اوايل سال ۲۰۰۰ در فيلم بهترين موضوع بود که در کنار نزديکترين دوست واقعی اش راپرت ديورت ايفای نقش کرد، ستاره شد.
    در تابستان ۲۰۰۱ اولين تور جهانی خود را به مدت ۸ سال راه انداخت، تحت عنوان تور جهانی فراگير. در لندن ۲۰۰۲ به عنوان ستاره در فيلم کمدی که به وسيله نمايشنامه نويس استراليائی ديويد ويليام سان نوشته شد بازی کرد. در مارچ ۲۰۰۳ آلبوم او تحت عنوان زندگی آمريکائی منتشر شد. چند ماه بعدکتاب کودکانی تحت عنوان رزهای انگليسی منتشر کرد که به چهل و دو زبان به منظور توزيع در بيش از ۱۰۰ کشور به چاپ رسيد.
    مدنا از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۸۸ با هنرپيشه ای به نام سين پن ازدواج کرد. او از دوست قبليش کارلوس لئون دختری به نام دوردس مريا لئون دارد. در سال ۲۰۰۰ با کارگردان بريتانيائی به نام گای ريچی ازدواج کرد. آنها صاحب پسری به نام راکو ريچی، در يازده آگوست ۲۰۰۰ شدند.

  7. این کاربر از sina285 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #256
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    پيش فرض

    زندگينامه

    CHESTER

    Chester Charles Bennington متولد 20 ام مارچ سال 1976 است.
    تو گروه Chazzy Chaz هم صداش ميكنن و همچنين به نام Chemist هم ميشناسنش.
    Chester در 31 ام اكتبر سال 1996 با Samantha ازدواج كرده و از او يك پسر به نام Draven Sebastian داره كه متولد 19 ام آوريل 2002 هست.
    Chaz اهل Phoenix در Arizona هست ولي در حال حاضر در Los Angeles واقع در California زندگي ميكنه.
    قدش تقريبا 182 سانتيمتره.
    اصليتش آمريكاييه.
    يك برادر بزرگتر از خودش داره كه 39 سالشه.
    Chester تعداد زيادي هم حيوانات خانگي داره.
    Chaz در دبيرستان Greenway درس خونده ولي بعدا به دبيرستان Washington رفت و از همونجا هم در سال 1994 فارغ التحصيل شد.
    بزرگترين مشغوليت فكري Chester موسيقيه او از سن 13 سالگي تمرين جدي بر روي صداش رو شروع كرد و اين تمرينها بي تاثير نبوده و در حال حاضر داراي يك صداي خوبه كه به نظر من Linkin Park يكي از دلايل موفقيت و محبوبيتش به خاطر صداي خوب و قوي Chester هست.
    اولين وسيله موسيقي كه Chester شروع كرد به يادگيري پيانو بود.
    بتهاي او در موسيقي Robert Plant از گروه Led Zeppelin و Scott Weiland از گروه Stone Temple Pilots هستند. وقتي كه Chester پسر كوچكي بود هميشه تو خونه آهنگهاي گروه Depeche Mode رو ميخوند و تو روياهاش خودش رو پنجمين عضو گروه تصور ميكرد. گروه هاي محبوب وتاثير گذار بر روي او Stone Temple Pilots ( كه او آلبوم Misfits از اين گروه رو تاثير گذار ترين ميدونه ) و سه گروه ديگه كه از طريق برادرش ميشناسه ( كه 13 سال از او بزرگتره ) Loverboy, Foreigner و Rush هستند. آلبوم هاي مورد علاقه او 13 Songs از گروه Fugazi و Greatest Hits از گروه All Green و IV از گروه Led Zeppelin و The White Album از گروه The Beatles و Purple از گروه Stone Temple Pilots هستند.
    Chester در گذشته يعني سال ۱۹۹۳ خواننده گروه Grey Daze بوده . Grey Daze يك گروه مردمي و شناخته شده بود كه ترانه هاشون از اكثر شبكه ها پخش ميشد و 2 تا آلبوم هم بيرون داد كه به صورت رسمي ثبت نشد. بعد ها Chester گروه رو به دلايلي ترك كرد. GD هم فقط در Arizona ( آمريكا ) شناخته شده موند و در حال حاضر هم يك خواننده جديد دارن كه زن هست و همچنين نام گروهشون رو به Waterface تغيير دادن.
    همون طور كه در نوشته قبليم به نام Forming The Band گفتم طريقه ورود Chester به LINKIN PARK به اين صورت بود كه Mike Shinoda يك Demo براي Chester ميفرسته و ازش ميخواد كه روي Demo صداش رو ضبط كنه و Chester هم مهموني رو كه به خاطر تولدش گرفته بودن ترك ميكنه تا كار رو زودتر انجام بده پس از اينكه كار آماده ميشه با Mike تماس ميگيره و فرداي اون روز به LA ميره و به عضويت گروه در ميآد.
    Chester ميگه كه هيچ وقت از گيتارش جدا نخواهد شد.
    رنگ موي طبيعي Chester سياه هست ولي اكثرا , هم مدل و هم رنگ موهاشو عوض ميكنه.
    Chaz عينكي هست و عينك ميزنه.
    Chester خال كوبي هاي زيادي داره : Hybrid Theory Soldier بر روي ساق پاي راستش , عكس يك اژدهاي سبز رنگ بر روي ساق پاي چپش , زبانه هاي آتش قرمز و آبي بر روي مچ دست هاش , عكس نوعي ماهي ژاپني بر روي شانه هاش , عكس يك جانور سياه بر روي پشتش , عكس يك زنگ بر روي دست راستش.
    يك حلقه هم بر روي دهانش داره .

    LINKIN PARK
    جرقه هاي اوليه اين گروه به وسيله Mike و Brad با تشكيل گروه Zero زده شد. گروه Zero از Mike , Brad , Joe , Rob , Phoenix , و Mark تشكيل شده بود. كه البته Mark قبل از اينكه نام گروه ازZero به Hybrid Theory تغيير پيدا كنه گروه را ترك كرد اما ارتباطش رو با دوستاي قديميش قطع نكرد و هم اكنون هم در گروه Taproot فعاليت داره.
    گروه Zero اولاي كار فقط براي تفريح و سرگرمي كار ميكردند اما كم كم مورد توجه دوستان و نزديكان قرار گرفتند. سپس يك Show در لس انجلس برگزار كردند وبا شركت Zomba Music قراردادي امضا كردند تا اولين شوي اونها رو تكثير و پخش كنه.
    Zero با گروههايي مثل System Of A Down و SX-10 همكاري و همراهي ميكرد.
    گروه Zero كم كم تو كارشون جدي تر شدن اما هنوز جذابيت لازم رو نداشتند و دست به تغييراتي زدند و دنبال يك خواننده جديد گشتند كه حدود دو سال بعد Chester وارد گروه شد و ورود او همراه بود با تغيير نام گروه از Zero به Hybrid Theory .
    Chester قبلا در گروهي به نام Grey Daze فعاليت داشت كه موفق هم بود .
    گروه Hybrid Theory براي اينكه ببينه كاره Chester چطوره براش يك Demo ميفرستن تا روش بخونه و صدا گذاري و تنظيمات رو انجام بده Chester هم چونكه به كارش علاقه زيادي داشت به يك استوديوي ضبط ميره و در مدت 3 روز فعاليت حرفهاي Demo رو آماده ميكنه وپس از تماس واعلام اين خبر همه از شنيدنش شگفت زده ميشن وسپس ميگه كه بايد به كاليفرنياي جنوبي جايي كه يك ميهماني به مناسبت روز تولدش گرفتن پرواز كنه . Chester مهماني رو ترك ميكنه و كاري رو كه آماده كرده و همه مشتاق شنيدنش هستند رو براي اولين بار از پشت تلفن پخش ميكنه بعد از شنيدن همه راضي از نتيجه ازش دعوت ميكنن كه براي همكاري پيششون برگرده سپس گروه چند تا Demo ديگه هم با كمك Chester آماده ميكنه و به وسيله شركت Zomba كارهاي آماده شده رو تكثير و در اختيار مردم قرار ميدن.
    حالا ديگه كاره گروه خيلي مورد قبول واقع شده بود و مورد توجه شركت Warner Brothers قرار ميگيرن و با هم قرارداد امضا ميكنن وگروه هم كه كم كم داشت خيلي معروف ميشد به فكر تعويض نام خود ميافته تا با گروهي به همين نام يعني Hybrid Theory اشتباه نشه پس LINKIN PARK رو برگزيد.حالا يه نكته جالب هم در مورد نام Linkin Park كه هميشه برام سوال بوده و دنبال جوابش بودم بگم
    من هميشه به اين فكر ميكردم كه Linkin Park اصلا يعني چي چون اصلا معني تحت اللفظي نداره شايدم من زبانم ضعيفه خلاصه تو همين خماريها بوديم تا اين كه تو يه سايت خوندم كه ماجراش اينه كه اين آقاي Chester در يك منطقه و پاركي به نام Lincoln Park در Santa Monica واقع در كاليفرنيا كه مخصوص دوره گردها و بي خانمانها بوده زياد رفت و آمد داشته يعني پاتوقش بوده و چون از اسمش خوششون اومده گذاشتن Lincoln Park كه البته چون WebSite lincolnpark.com هم قبلا به فروش رفته بوده و خريدش هم گرون تموم ميشد و اينكه با گذاشتن نام Lincoln Park بعضي ها فكر نكنن كه اينها يك گروه محلي و دوره گرد هستن تلفظش رو كه همون Linkin Park نوشته ميشه رو خودشون گذاشتن .

  9. #257
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    پيش فرض

    زندگينامه

    NIRVANA

    نيروانا لغتی است به زبان سانسكريت كه در آيين بودائی به معانی مختلفی چون حيات جاودان پس از مرگ يا رها شدن از خواهش های نفسانی به كار می رود.
    كرت دونالد كوبين (Kurt Donald Cobain ) رهبر گروه نيروانا در ۲۰ فوريه ۱۹۶۷ در شهری به نام هاكوام (Haquaim ) واقع در ۱۴۰ كيلومتری جنوب غربی سياتل (Seattle) به دنيا آمد. مادر وی زنی خدمتكار و پدرش يك مكانيك بود. وی از ۲ سالگی علاقه قراوان خود را به موسيقی نشان داد و از همان سنين كودكي نيز شروع به يادگيری گيتار نمود. خانواده وی پس از مدتی به شهر بسيار آرام و دورافتاده ای به نام آبردين (Aberdeen ) مهاجرت كردند و در همان شهر دور افتاده بود كه بعد ها كرت به همراه عده ای از دوستانش گروه نيروانا را سامان دهی نمود.
    اما تنهايی های طولانی مدت و زندگی در يك شهر دور افتاده و خلوت از كرت جوانی افسرده و معتاد به مواد مخدر ساخته بود و اين موضوع بر فعاليت های وی در زمينه موسيقی نيز بی تاثير نبود. اشعار نيروانا لبريز از نا اميدی و احساس حقارت بود و حكايت از روحيات سراينده خويش داشت و شايد همگی اين موارد دلايلی بودند كه در آينده، سرنوشت نا فرجام كرت را رقم زد.
    اولين آلبوم نيروانا در ژوئيه ۱۹۸۹ تحت عنوان Bleach به بازار عرضه شد و موفقيتی به دست نياورد. ولی دومين آلبوم اين گروه با نام Never Mind كه در سپتامبر ۱۹۹۱ به بازار آمد و از استقبال بسيار خوبی مواجه شد و در مدتی كمتر از يك ماه بيش از ۵۰۰۰۰۰ نسخه از اين آلبوم به فروش رسيد. اين آلبوم همچنين در سال ۱۹۹۲ به عنوان آلبوم برتر نيز برگزيده شد. اين آغازی برای شهرت و كنسرت های متعدد گروه نيروانا به رهبری كرت كوبين بود.
    آنان در سراسر كشور و بسياری از كشور های ديگر به اجرای كنسرت می پرداختند كه هر روز بيش از پيش بر شهرت و طرفداران آن می افزود. آلبوم های ديگر نيروانا به نام های Incestiside . Inutero . Unpelugged به بازار عرضه شده اند و به شهرت نيروانا افزودند. ولی اين شهرت و صعود از پله های ترقی تنها ۵ سال به طول انجاميد. در آوريل ۱۹۹۴ همه چيز برای نيروانا به پايان رسيد. كرت پس از اجرای آخرين كنسرتش در اول مارس ۱۹۹۴ در شهر مونيخ آلمان به علت مصرف بيش از حد هروئين در مركز توانبخشی اگزودوس (Exodus ) بستری شد. بسياری علت اين كار وی را اقدام به خود كشی اعلام كردند. در ۸ آوريل همان سال تنها چند روز پس از مرخص شدن كرت از مركز توانبخشي، جسد وی در منزلش توسط سيم كشی به نام گری اسميت (Gary Smith ) كه برای سر كشی به آپارتمان او رفته بود پيدا شد. علت مرگ وی شليك گلوله بود و در كنار جسد او نيز يادداشتی به خط كوبين مبنی بر اقدام به خودكشی وجود داشت. اگرچه هنوز هم عده ای هستند كه كرت را قربانی يك جنايت می دانند و پرونده قضائی وی در همان سال به عنوان خود كشی بسته شد. با مرگ كرت كوبين، گروه نيروانا برای هميشه از هم پاشيد و تنها نامی از آن به همراه ۵ آلبوم زيبا برای طرفدارانش به يادگار ماند.

  10. 2 کاربر از sina285 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #258
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض زندگينامه: كيخسرو پورناظري (1323- )

    كيخسرو پورناظري در سال 1323 در كرمانشاه متولد شد.



    پدرش، پرويز پورناظري، معروف به حاجي خان از شاگردان كلنل علينقي وزيري درويش خان و مادرش، پورانداخت سرحددار، موسس نخستين دبيرستان ملي دختران و اولين زن ديپلمه در كرمانشاه بود.

    كيخسرو از كودكي موسيقي را با ساز تار شروع كرد و نزد پدر كتاب‌هاي هنرستان موسيقي، آثار وزيري و رديف موسيقي سنتي ايران را فرا گرفت. شعر و ادبيات كهن فارسي را از مادر آموخت و محضر بزرگاني چون كيوان سميعي و بهزاد كرمانشاهي را درك نمود.

    وي در رشته مهندسي راه و ساختمان به تحصيل پرداخت و در سال سوم آن را رها كرد، چرا كه آن را با حال و هواي خود هماهنگ نديد. پس از آن وارد رشته موسيقي در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شد. وي بعدها با حضور در محضر استاد دادبه، به مدت 12 سال تاريخ و فرهنگ ايران باستان را نزدش آموخت.

    پورناظري درسال 1351 به عنوان كارشناس موسيقي در وزارت فرهنگ و هنر وقت به گردآوري و بازسازي نغمه‌هاي موسيقي كردي و سنتي پرداخت و سرپرستي اركستر كردي و سنتي را تا سال 1357 به عهده داشت.

    پس از اين دوره به پژوهش در مورد موسيقي و ساز تنبور پرداخت و چنان دلبسته‌ اين ساز راز‌آميز و ناشناخته شد كه تمام توان خود را روي آن متمركز كرد، تا آنجا كه براي نخستين بار در تاريخ موسيقي تنبور به آهنگسازي پرداخت.

    كيخسرو پورناظري در سال 1359 گروه تنبور شمس را بنيان نهاد كه اين كار، راهي نوين را براي نگاه به گروه نوازي موسيقي تنبور پيش اهل موسيقي نهاد و از اين منظر بايد پورناظري را نخستين فردي به شمار آورد كه ساز تنبور را از گوشه‌هاي خانقاه و محافل شخصي به حوزه‌اي عمومي‌تر كشاند.

    از اين منظر كاري را كه كيخسرو پورناظري با ساز تنبور كرد مي‌توان بعدها با تجربه گروه كامكارها در شهري كردن موسيقي كردي مقايسه نمود. شناخت پورناظري از از ساز تنبور و آشنايي عميق‌اش با موسيقي نواحي منطقه كرمانشاه و علاوه بر آن استفاده ظريف و متناسب از ساز دف در ساختار گروه فضايي را فراهم آورد تا نگاه به گروه نوازي تنبور صورت و صبغه‌اي متفاوت پيدا كندو بعدها گروه‌هاي ديگري هم به تاسي از كار وي در اين زمينه شكل بگيرد.

    حاصل اين گروه آلبوم«صداي سخن عشق»با صداي شهرام ناظري بود. بعدها پورناظري آثاري چون «حيراني» ،«مهتاب رو» را با ناظري كار كرد و البته در اين ميان برخي از آثار همانند تصنيف مردان خدا را هم با جلاالدين محمديان به صحنه برد.

    پورناظري در سال‌هاي مياني دهه 70 به اتقاق فرزندانش، تهمورس و سهراب تحولي جدي‌تر در گروه شمس را كليد زد كه حاصل آن اجراي بيش از 300 كنسرت در داخل و خارج از ايران بود.
    هم اكنون دو فرزند پورناظري خود به چهره‌هايي شناخته شده در موسيقي ايران تبديل شده‌اند و علاوه بر زدن ساز در گروه در آهنگسازي و دانش‌هاي ديگر موسيقايي نيز دستي چيره دارند.

    اين گروه آثاري چون «مستان سلامت مي‌كنند» با صداي بيژن كامكار، و پنهان چودل با صداي حميد رضا نوربخش را هم انتشار عمومي داده است.

  12. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #259
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض زندگينامه: حسن كسايي (1307-)

    حسن كسايي، موسيقي شناس، رديف دان، نوازنده ني و سه تار و از نامداران موسيقي سنتي ايراني به خصوص مكتب اصفهان، در سوم مهر 1307 در كوچه باغ كلم، محله بيد آباد اصفهان متولد شد

    منزل پدر وي محل مراجعه بسياري از بزرگان علم وادب و هنر ايران بود.

    همين ويژگي سبب شد تا از سن 5سالگي (1312) كار موسيقي را با آوازخواني آموزش آواز نزد استاد جلال تاج اصفهاني آغاز كند. ذوق موسيقايي بالاي كسايي سبب شدتا يك سال بعد (1313) از محضر بزرگاني چون اسماعيل اديب خوانساري، اكبر خان نوروزي، غلامرضا خان سارنج، سيد حسين طاهرزاده، علي شهناز، محمد طاهرپور و ... براي بالابردن كيفيت دانش خود بهره ببرد.

    از سال 1314 وي تحصيل در مدرسه پهلوي‌ها را آغاز مي‌كند و سال‌هاي بعد نيز به مدارس شاه عباسي، علّيه، حكيم نظامي و دبيرستان ادب اصفهان مي‌رود.

    كسايي نوجوان در سن ده سالگي(1317) به محضر استاد ابوالحسن صلا و حسين تهراني(نوازنده نامدار تمبك) مي‌رسد و در نخستين ديدار آوازي در ابوعطا با همراهي ويلن استاد صبا‌ مي‌خواند.

    يك سال بعد وي موفق مي‌شود اولين تجربه صحنه‌اي خود را با همراهي فلوت نصير ثقفي در مايه بيات ترك در دبيرستان سعدي اصفهان اجرا كند.

    سال 1319 نقطه عطفي در زندگي حسن كسايي به شمار مي‌رود، چرا كه وي با ساز ني كه آن زمان صدايي فش دار و به اعتقاد بسياري از اهل موسيقي گوش‌آزار داشت آشنا مي شود ودر وي مي‌دمد. دو سال بعد (1321) وي با مهدي نوايي از نوازندگان شناخته شده ني آشنا و به مدت سه ماه نزدش آموزش مي‌بيند.

    نخستين اجراي راديويي حسن كسايي به سال 1322 باز ‌مي‌گردد كه وي قطعاتي را در دستگاه سه گاه با نواختن چهارمضراب معروف ابوالحسن صبا در اين دستگاه (چهار مضراب زنگ شتر) در راديو ايران به صورت مستقيم اجرا مي‌كند.

    دو سال بعد (1324) وي دومين اجراي خود را با جانشيني ني براي ويلن استاد صبا در برنامۀ سوليست هاي خارج از كشور در راديو ايران مي‌نوازد ويك سال بعد دستگاه ريل گرانديك را ابتياع مي‌كند تا آثارش را در منزل ضبط و براي پخش هفتگي به راديو تهران ارسال كند.

    در سن 20 سالگي (1327) نخستين اجراي تكنوازي ني خود را در دستگاه همايون در تئاتر اصفهان به صحنه برد و يك سال بعد قطعه معروف سلام را در دستگاه چهارگاه مي‌سازد كه از معروفترين قطعات موسيقي ايراني به شمار مي‌رود. اين قطعه بعدها از سوي حسين عليزاده در آلبوم صبحگاهي با سازبندي واركستراسيوني حجيم بازسازي مي‌شود.


    سال 1329 وي به اتفاق جلال تاج اصفهاني، جليل شهناز، محمد طاهرپور و منوچهر سلطاني به همكاري واجراي موسيقي با راديو ارتش ايران مي‌پردازد كه روزهاي چهارشنبه هر هفته پخش مي‌شد. درهمان سال براي نخستين بار ني را در اركستر راديوي ارتش به كار مي‌گيرد.
    ساخت و اجراي قطعة معروف «هشت بهشت» و اجراي كنسرت در شهرهاي آبادان و خرمشهر به نفع بي بضاعت هاي ژاندارمري، همراه جلال تاج اصفهاني و جليل شهناز شهرتي براي كسايي به ارمغان مي‌آورد تا مجله موزيك ايران در شماره 19 خود(1332) با چاپ عكسي از كسايي 25 ساله در روي جلد خودبه عنوان استاد ني ياد كند.

    علاقه‌مندي به سه‌تار سبب مي‌شود تا كسايي از سال 1333 براي بهره‌گيري از مكتب سه تار نوازي ابوالحسن صبا به نزد وي برود و همزمان از محضر عبدالحسين صبا و ارسلان درگاهي نيز بهره بگيرد.

    يك سال بعد (1334) كسايي به تهران مي‌آيد تا كارهايش را در عرصه‌اي وسيع تر در اختيار عموم قرار دهد ، همكاري با برنامه‌هاي موسيقي راديو ايران و ضبط آثار ماندگار به همراه خوانندگان و نوازندگان ممتاز، همچنين ضبط انبوه برنامه‌هاي خصوصي حاصل چنين هجرتي است كه از جمله آنها ساخت آهنگ معروف «در كُنج دلم» بر روي شعر پژمان بختياري و اجرای آن توسط علی زاهدی، داریوش رفیعی و منوچهر همایون‌پور بود.

    در همين سال پدر كسايي دار فاني را وداع مي‌گويد و وي به رهبري استاد صلا و با همراهي محجوبي، مجد، تهراني، بنان، پاشوكي و ... در وزارت خارجه كنسرتي مي‌دهد.

    شركت در سلسله برنامة گل‌ها به دعوت داود پيرنيا (گل‌هاي جاويدان، گل‌هاي رنگارنگ، برگ سبز، يك شاخه گُل، گلچين هفته و گُل‌هاي تازه) از ديگر برنامه‌هاي كسايي در مدت اقامتش در تهران بود كه تا سال 1357ادامه مي‌يابد.

    سال 1342 وي به همراه جليل شهناز، حسين تهراني و حسين قوامي در حضور يهودي منوهين نوازنده نامدار ويلن در كنفرانس ساليانه جهاني موسيقي در تهران به اجراي برنامه مي‌پردازد و دو سال بعد هم ازدواج كرده و زندگي مشتركي را شكل مي‌دهد.

    از سال 1346 فضاي كاري كسايي ابعادي جهاني هم پيدا مي‌كندو بسياري از نوازندگان شاخص از وجود چنين نابغه‌اي در موسيقي ايران خبردار مي‌شوند كه حاصل آن ضبط يك صفحه دو رو در مايه هاي شور و ماهور به همراه تنبك جهانگير بهشتي (توسط كمپاني C.B.S فرانسه) و انتشار در تمام نقاط جهان(1354) واجراي برنامه‌هاي متعدد در جشن هنر شيراز (حافظيه) تا سال 1356 و ملاقات با نوازندگان بزرگ جهان از جمله: راوي شانكار، شاران راني، بسم ا... خان، تران وانكه و است.

    در اين مدت كسايي همكاري خود با راديو اصفهان ونيز شهر اصفهان استمرار‌ مي‌دهد و رياست شوراي موسيقي اين راديو را عهده دار مي‌شود.

    ضبط و ارائه يك دوره رديف موسيقي ايراني، با عنوان: «آشنايي با موسيقي اصيل ايراني» با سه تار و آواز (راديو اصفهان).(1352)، برگزاري مراسم تجليل (از طرف وزارت فرهنگ و هنر) در سالن شير و خورشيد اصفهان و اجراي قطعاتي به همراه آواز تاج اصفهاني(1355) و فعاليت و تدريس در مركز فرهنگي راديو اصفهان و دانشگاه فارابي اين شهر كه از سال 1350 شروع و تا سال 1357ادامه مي‌يابد از جمله تلاش‌هاي كسايي به شمار مي‌‌رود.

    در همين سال‌ها وي به همراه حسين تهراني، مرتضي ني‌داود( نوازنده تار و رديف دان و سازنده تصنيف معروف مرغ سحر)نشان لياقت هنري از وزارت فرهنگ و هنر وقت را دريافت مي‌كنند.


    بعد انقلاب به دليل فضاي نه چندان مناسبي كه براي موسيقي ايجاد مي‌شود، وي آخرين برنامه رسمي خود را در راديو ايران با همكاري جليل شهناز و محمد رضا شجريان و جهانگيرملك اجرا مي‌كند. در اين سال و تا قبل از سال 61 آرشيو موسيقي راديو اصفهان از بين مي‌رود و كسايي هم از صداو سيما بركنار و حقوقش قطع مي‌شود.

    در گذشت مادر (1361) از جمله اتقاقات غم انگيز زندگي استاد كسايي بود. سال بعد كسايي قطعه معروف اشك ني را مي‌سازد و بعد از آن تا سال 1369 كه سفري به كشورهاي آلمان، انگلستان، فرانسه، هلند كرده و در چند برنامه راديويي برنامه‌اي اجرا مي‌كند، عملا كار خاصي صورت نمي‌دهد. در همين سال تنديس وي درگالري مفاخر هنري جهان لندن نصب مي‌شود.




    باشركت در جشنواره ني‌نوازان ( تالار انديشه)(1370) فعاليت دوباره استاد كسايي رونق مي‌گيرد و سه سال بعد(1374) صدا و سيما مستمري وي را برقرار مي‌كند و درسال 1378 موفق به دريافت نشان نفر اول درجه يك فرهنگ و هنر در جامعه موسيقي مي‌شود كه هيئت دولت به وي اعطاء كرد. سال 1381 هم لوح چهره ماندگار موسيقي را از صداو سيماي دوره علي لاريجاني دريافت مي‌كند.

    كسايي در سال‌هاي دهه هفتاد(1375) به آمريكا و كانادا سفر كرده و در محافل مختلف شعر و موسيقي شركت مي‌جويد و درسال 1376 هم به همت محمد رضا لطفي انجمن دوستداران موسيقي ايراني واشنگتن مجلس گراميداشتي براي وي برپا مي‌دارند.


    سال 1381 محمد جوادكسايي( فرزند استاد) كتاب از موسيقي تا سكوت را كه حاصل نيم قرن تلاش موسيقايي حسن كسايي است،‌ با مقدمه بيژن ترقي از سوي نشر ني به بازار كتاب عرضه مي‌كند.

    كسايي دركي ويژه از موسيقي سنتي ايران دارد و ذوقي تحسين برانگيز در ادبيات و شعر وخوشنويسي و حافظه‌اي حيرت انگيز در به خاطر سپردن نغمات واز آن مهمتر قدرت آفرينشگري و تحليلي منحصر به فرد در واكاوي زواياي موسيقي ايران دارد. همين امر سبب شده است تا ضبطي كه وي از موسيقي رديفي ايران( مرداد 1385) با سه تار وآواز و ني(تير 86) انجام داده است از جهاتي منحصر به فرد باشد.

    استاد كسايي پيش از اين هم درباره موسيقي رديفي اجرايي چند ساعته در راديو اصفهان داشت كه با سه تار و آ‌واز ظرايف و دقايق اين موسيقي را بيان كرده بود.

    از كارهاي اخير كسايي مي‌توان به آلبوم دختر گلفروش با تنظيم مهرداد يزداني و آواز علي جهاندار و گفت‌وگوي ني و تار كه حاصل همنوازي استاد با شهرام ميرجلالي است اشاره كرد.

  14. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #260
    حـــــرفـه ای Alastoor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    3,556

    1

    جان وينستون لنون " John Winston Lennon" اکتبر 1940 در ليورپول انگلستان به دنيا آمد پدرش "fred" بازرگان دريايي بود. وي وقتي 5 ساله بود پدرش تركش كرد اما وقتي با مادرش جوليو Julio به شهر بلك پول "black pool" نقل مكان كردند پدرش بازگشت و جان مجبور بود بين زندگي با مادر يا پدرش يكي را انتخاب كند او ناچار پدر را انتخاب كرد اما مدتي نگذشت كه پدر به دريا بازگشت، مادرش جوليونيز در يك صانحه دلخراش رانندگي جان خود را از دست داد و به اين ترتيب ميمي "mimi" خاله جان سرپرستي او را برعهده گرفت او زني مودب و تحصيل كرده بود آنها اكثراوقاتشان را با موسيقي سپري مي كردند جان نواختن تار و گيتار را از خاله اش آموخت پس از بازگشت دوباره پدر، جان ديگر او را نپذيرفت.
    سال 1957 جان لنون كه رهبري گروه موسيقي به نام "quorry men" را برعهده داشت در مراسم جشن كليساي ووتن wooten با مك كارتني آشنا شد و از او خواست تا به اتفاق هم گروه تازه‌اي تشكيل دهند مك كارتني پذيرفت و به اين ترتيب گروه بيتل‌ها شكل گرفت سال 1962 لنون با يكي از همكلاسي‌هاي دانشكده‌اش به نام "Cynthia powell" ازدواج كرد اين ازدواج چندان طولي نكشيد چرا كه بعدها جان با يوكو اونو "yoko ono" يكي از كارمندان گالري 'indica" در ژاپن آشنا شد وي علي‌رغم داشتن يك پسر از همسر قبلي‌اش او را ترك كرد و با يوكو ازدواج كرد سرپرستي پسر لنون را مادرش برعهده گرفت. پس از جدايي از گروه بيتل‌ها جان شروع به نوشتن ترانه كرد و كارش را به صورت انفرادي ادامه داد ترانه هاي او با استقبال خوبي مواجه شد وي به اتفاق ستارگان موسيقي دنيا از جمله التون جان در كنسرت هاي مختلف شركت مي‌كرد اما با تولد پسرش در چهلمين سال تولد خودش، موسيقي را كنار گذاشت و مرد خانواده شد.
    سال 1980 پس از انتشار موفقيت آميز آلبوم شير و عسل "milk and honny" كه با همكاري همسرش يوكو آن را به پايان رسانده بود قصد داشت تا يك تور دور دنيا برگزار كند اما اين طرح هرگز اجرا نشد چرا كه 8 دسامبر همان سال شبي كه از يك جلسه گفتگو به خانه بازمي‌گشت مارك ديويد "mark david chapman" يكي از طرفدارانش كه روز قبل از حادثه از او امضاي يادگاري گرفته‌بود با شليك گلوله‌اي به زندگي اش خاتمه داد جان را بلافاصله پس از حادثه به بيمارستان رساندند اما شدت خونريزي به حدي بود كه جان دوام آن را نياورد.
    خبر مرگ او به سرعت در سراسر جهان پيچيد و قلب تمام طرفدارانش را به درد آورد يوكو همسرش از مردم خواست تا به احترام او 10 دقيقه سكوت كنند. آن روز هزاران نفر درسنترال پارك داكوتا گردهم آمدند تا ياد او را گرامي نگه دارند.
    ماجراي عشقي جان لنون و يوکو اونو
    ما يک نفر هستيم



    هيوا زماني

    خيلي ها هنوز هم که هنوز است، يعني بعد از گذشت 28 سال از روزي که چهار گلوله اسلحه مارک چاپمن بر پشت جان لنون نشست و او را مقابل ورودي ساختمان محل سکونتش از پاي درآورد، بابت از هم پاشيده شدن گروه بيتل ها او را نبخشيده اند. عشق و علاقه بي اندازه لنون و همسرش يوکو اونو به يکديگر به حدي بود که باعث جدايي لنون از دوستان هم گروهش شده بود و اين براي مردمي که بيتل ها را به شدت و ديوانه وار دوست داشتند قابل قبول نبود. آنها لنون و بيتل هاي ديگر را به عنوان نمادي اجتماعي که حرف دلشان را مي زد و دردهايشان را تسکين مي داد، دوست داشتند و نمي توانستند قبول کنند خانمي از راه برسد، عشق شان را بدزدد، فعاليت هايش را محدود کند و جمع دوستان قديمي را به هم بريزد. اين مساله وقتي حساس تر مي شود که مردم مي ديدند اين زوج عاشق به شدت از نظر طبقه اجتماعي و تربيت خانوادگي با هم فرق دارند. آنها نمي توانستند (يا شايد نمي خواستند باور کنند) که اين دو نفر با اين همه نقاط ضد و نقيض در رفتار و کردارشان نسبت به همديگر، اين طور ديوانه وار همديگر را دوست داشته باشند، با هم زندگي کنند و پيام عشق و صلح را هم با روش خودشان فرياد بزنند. جان فرزندي از يک خانواده کم درآمد طبقه کارگر بود که به سختي بزرگ شده بود و با نشستن مرغ اقبال بر شانه هايش، يک شبه به يک سوپراستار جهاني تبديل شده و هواداران زيادي براي خودش دست و پا کرده بود ولي در نقطه مقابل، يوکو اونو فرزند يک خانواده مرفه و پردرآمد بود که بيشتر ترجيح مي داد او را به عنوان يک هنرمند روشنفکر بشناسند. اصلاً کارهايي هم که يوکو انجام مي داد همين طور بود و معمولاً در نمايشگاه هايش هيچ کس به اندازه کافي از آثارش چيزي نمي فهميد؛ اگرچه حوزه فعاليت او هنرهاي تجسمي بود. اصلاً آشنايي جان و يوکو هم به واسطه همين هنرهاي تجسمي شکل گرفت و در نهايت به جدايي لنون از ديگر بيتل ها انجاميد. بيتل هايي که «گروه بودن» مهم ترين ويژگي آنها بود و مي گويند زماني که آنها در آگوست 1965 به ديدار الويس پريسلي نامدار رفته بودند، الويس هر کدام از آنها را با اسم «بيتل» صدا مي کرد، بدون اينکه نام هر کدام شان را بداند (يا بخواهد آنها را به اسم شخصي شان صدا بزند).


    جايي براي آشنايي

    همه چيز از حرف هاي «جان دونبار» يکي از مالکان گالري Indica در مرکز لندن شروع شد. او از لنون دعوت کرده بود از يک نمايشگاه جالب که در محل گالري آنها برپا شده بود ديدن کند. ديداري خصوصي از نمايشگاه آثار تجسمي بانويي ژاپني- امريکايي اهل نيويورک که چيزهاي جالبي در آن پيدا مي شد. بنابراين حضور جان در نمايشگاه يوکو بيشتر به خاطر حرف هاي دونبار بود، نه علاقه شخصي لنون به هنرهاي نمايشگاهي و به ويژه تجسمي. خود لنون بعدها در مصاحبه يي گفته بود بازديدش از آن نمايشگاه ويژه بيشتر به حضور متظاهرانه و براي رفع تکليف بوده. او گفته بود «آن روز مثل هنردوست هاي متظاهر شده بودم؛ ولي خوش گذشت.»

    وقتي جان و يوکو همديگر را در تاريخ 9 نوامبر 1966 در نمايشگاه اونو ديدند، يوکو به جاي اينکه(بنا به گفته جان دونبار) در يک جامه دان بزرگ مشکي نشسته باشد، داشت در محيط نمايشگاهش مي چرخيد، سرکشي مي کرد و چيزهايي را که جابه جا شده بود، مرتب مي کرد. در همين زمان، جان چنان از ديدن آثار ارائه شده در نمايشگاه حيرت کرده بود که نمي دانست بايد چه کار کند. مثلاً سيب تازه يي را روي يک پايه گذاشته بودند و برايش قيمت 200 پوندي تعيين کرده بودند.

    بسته يي ميخ را به شکلي ويژه پيچيده بودند و آن را با هزار منت و تخفيف، به 100 پوند مي فروختند. او بعدها گفت؛«به خودم گفتم اينجا ديگه چه جهنميه؟ فکر کردم اونجا دارن کلاهبرداري مي کنن، چون اصلاً انتظار همچين چيزي رو نداشتم. قرار بود من تو يه مجلس دوستانه شرکت کنم ولي حالا...» همان جا بود که جان و يوکو توسط جان دونبار به هم معرفي شدند. دونبار «بيتل ميليونر» را به خانم ژاپني معرفي کرد و خانم هم کارتي به دست مان داد که رويش نوشته شده بود؛ «نفس». نفس جان بند آمده بود. همانجا حيرت زده و مبهوت با لبخندي مودبانه به آن خانم احترام گذاشت و رفت تا بقيه آثار را ببيند. چند متر آن طرف تر، چيز ديگري انتظارش را مي کشيد. يک نردبان، يک قطعه بوم که از سقف آويزان شده بود و دوربيني که با يک زنجير از سقف آويزان کرده بودند. جان از نردبان بالا رفت تا توي چشمي دوربين نگاه کند و چيز ريزي را که روي بوم نوشته شده بود، بخواند؛ ممکن است هر لحظه از روي اين نردبان بيفتيد. کار احمقانه يي کرديد. فکر مي کنيد دست تان انداخته اند؛ بله. همين طور است. شايد هر کس جاي لنون بود، بعد از ديدن اين جملات از نردبان پايين مي آمد و راهش را مي گرفت و مي رفت ولي جان 11 سال بعد و در يک گفت وگوي مفصل با ديويد شف، چيزهاي ديگري گفت؛ «آن نمايشگاه بيشتر از آني که به نظر من آوانگارد بيايد، غيرطبيعي مي آمد. مجسمه هاي شکسته، پيانويي که با چکش خردش کرده بودند و اين جور چيزها. اصلاً اينها ضد ضد ضد هنر بودند تا هنري ولي فقط همان يک کلمه «بله» بالاي نردبان مرا آنجا نگه داشت وگرنه آنجا را ول مي کردم و مي رفتم. اصلاً مي گفتم من از اين آشغال ها نه خوشم مي آيد، نه بابت آنها پول مي دهم.» بله. شوخي هاي معنادار به کار گرفته شده در آثار اونو که ممکن بود خيلي از مردم را برنجاند، باعث جلب توجه جان شده بود و جان داشت به نقطه اصلي ماجرا نزديک مي شد. کمي آن طرف تر از آن نردبان معروف، تابلويي را به ديوار کوبيده بودند. زنجيري به پايين تابلو آويزان بود. چکشي هم به انتهايش وصل کرده بودند. يک بسته پر از ميخ ريز و درشت هم پايين تابلو گذاشته بودند؛«ميشه يکي از اين ميخ ها رو به تابلو بکوبم؟»

    خانم ژاپني جواب داد؛«نچ نچ» چرا که نمايشگاه تازه از فردا شروع مي شد و جان تابلو را مي خواست خراب کند.

    جان داشت از کوره درمي رفت که دونبار وارد معرکه شد و به اونو گفت اين طرز برخورد با يک بيتل نيست. تازه شايد او با اين کار علاقه اش جلب شود و يک چيزي از آثارت را هم بخرد.

    لنون در همان مصاحبه معروفش با ديويد شف در سال 1980 گفت؛«جلسه جمع و جور آنها جواب داد و خانم راضي شد من هم يک ميخ به آن تابلو بکوبم.»

    بسيار خب. اگر مي خواهيد 5 شيلينگ بدهيد، يک ميخ برداريد و بکوبيدش روي تابلو.

    موسيقيدان حاضرجواب هم به درد همين جاها مي خورد؛ باشه. اين 5 شيلينگ خيالي رو از من بگيرين، من هم در عوض يک ميخ خيالي به اين تابلوتون مي کوبم.

    و اين دقيقاً همان جايي بود که آنها اولين برخورد واقعي شان را با يکديگر داشتند؛ جلوي تابلو «ميخ و چکش» به چشم هاي همديگر نگاه کردند و باقي ماجرا...

    آن دو در آن زمان متاهل بودند ولي هر دو جدا از همسران شان زندگي مي کردند. يوکو اونو هفت سال از جان لنون بزرگ تر بود. جان آن موقع (در سال 1966) 26 ساله بود و يوکو 33 ساله. تازه با آن کارهاي آوانگاردش در نيويورک حسابي براي خودش اسمي دست و پا کرده بود و حالا هم در لندن دنبال جايي براي اسم درکردن مي گشت. اونو همسر قانوني آنتوني کاکس، موسيقيدان حوزه جز امريکا بود. از او فرزندي به نام کيوکو داشت ولي کارشان آنچنان بالا گرفته بود که يک بار مي خواستند با چاقوهاي آشپزخانه از خجالت هم درآيند.

    مي خواستند از هم جدا شوند و دعوايشان هم براي سرپرستي کيوکو بالا گرفته بود. بنابراين طبيعي بود يوکو آمادگي برقراري ارتباط و تشکيل يک زندگي جديد را داشته باشد. وضعيت جان هم کم و بيش همين طور بود. او مدت ها بود با همسرش سينتيا مشکل داشت و آشنايي با يوکو به دليل موجهي براي جدايي از سينتيا تبديل مي شد.


    آنها عاشق هم بودند

    از همان زمان که ماجراهاي جان و يوکو شروع شد جان به حدي شيفته يوکو شده بود که در ترانه هايش هم به شکل مستقيم يا غيرمستقيم به او اشاره مي کرد. ترانه «ماجراي عاشقانه جان و يوکو» در همان دوراني که لنون هنوز با بيتل ها بود منتشر شد. جايي ديگر از او به نام «بچه اقيانوس» ياد کرد؛«بچه اقيانوس صدايم مي زند. من هم آوازي عاشقانه مي خوانم.» بچه اقيانوس، معناي لغوي واژه ژاپني يوکو بود.

    اين رابطه چنان قوي شد که ديگر حضور يوکو در کنار جان باعث آزرده خاطر شدن ديگر اعضاي گروه بيتل ها شده بود. اونو در تمام مراحل ضبط ترانه ها حاضر مي شد. همه اش در گوش جان زمزمه مي کرد. در کارهاي آنها دخالت مي کرد. به آنها توصيه هاي شاعرانه يا موسيقايي مي کرد و رهنمود مي داد. کار آنها بالا گرفته بود و داشت کار بيتل ها را به هم مي ريخت. نتيجه هم آني شد که باعث از هم پاشيدن گروه شد.جان و اونو براي خودشان گروهي درست کردند که نامش Plastic ono بود. در فستيوال راک اندرول تورنتو هم شرکت کردند. اريک کلپتون برايشان گيتار مي زد. کلاوس وورمان باس مي نواخت. آلن وايت هم درام مي زد. اونو در آن کنسرت هم وارد صحنه شد و در بخش هايي با گروه خواند. اتفاقي فراتر از حد انتظار رخ داد. از آنها استقبال شد و اين باعث محکم تر شدن پيوندشان شد.البته پيش از اينها و در سال 1968، جان کارت تبريک هايي از اونو دريافت مي کرد که عموماً مضمون هاي عاشقانه داشت. همين هم باعث شد جان از يوکو بخواهد تا دعوتش را بپذيرد و با او همکاري کند.آن زمان همسر جان يعني سينتيا در سفر بود. آنها فارغ از مسائل و مشکلاتي که ممکن است اين رابطه به وجود بياورد، روي آلبوم تازه بيتل ها کار مي کردند ولي زماني که سينتيا از سفر برگشت، نتوانست حضور يک زن ديگر را در کنار شوهرش تحمل کند و رفت و از جان طلاق گرفت.

    بنابراين جان و يوکو تصميم گرفتند رابطه خود را قانوني کنند و رسماً با ازدواج به زندگي جديد خود وارد شوند. آنها در 20 مارس 1969 در گيبرالتار به عقد هم درآمدند و زن و شوهر شدند. جان بعد از آنکه در سال 1965 نشان MBE اهدايي ملکه اليزابت را در اعتراض به حضور نظامي انگليس در نيجريه و حمايت از ارتش امريکا در حمله به ويتنام پس داده بود، بسيار بي پروا شده بود. در بيشتر روابطش نوعي حرکت احساسي يا عصبي ديده مي شد و در بيشتر واکنش هايش ردپايي از وجود و حضور عاشقانه يوکو ديده مي شد.کار به جايي رسيد که لنون در آوريل 1969، نام خود را به «جان اونو لنون» تغيير داد. کار بيتل ها به جدايي نزديک شده بود.


    تختي که دردسرساز شد

    آن دو به شدت به هم وابسته شده بودند. جان عاشقانه همسرش را دوست داشت. دلش مي خواست هميشه با او باشد، او را در کارهايش سهيم کنند و از او مشاوره بخواهد. خيلي ها يوکو را به دخالت در کارهاي جان متهم مي کردند و هنوز هم مي کنند ولي بعد از اينکه يوکو در اثر تصادف اتومبيل دچار مشکل شد، جان تخت بزرگي سفارش داد تا همسرش هم در استوديو محل ضبط آخرين آلبوم بيتل ها با نام Abbey Road در کنارش باشد.

    وقتي آنها به استوديو وارد مي شدند، سرهايي بود که از آن دو روي برمي گرداندند و ابروهايي بود که به خاطر بودن آنها در کنار هم، درهم مي شدند. هيچ يک از دوستان نزديک، نامزدها يا همسران بيتل ها در زمان ضبط کارهايشان به استوديو نمي آمدند و فقط در برنامه هاي رسمي يا مراسم ويژه يي که حالت مناسبي داشت همراه آنها ديده مي شدند. استوديو محل کار و پول درآوردن آنها بود و بيتل ها از اينکه شکل کارشان، استقلال و روش ويژه شان توسط يک بيگانه به خطر افتاده بود، ناراحت بودند. ليورپولي ها - يعني همان شهري که جان در آنجا به دنيا آمد، رشد کرد و بيتل ها را تشکيل داده بود - طوري بودند که خانواده بر مبناي مرد شکل مي گرفت. کار زن ها فقط بچه داري و مواظبت از نسل بعد بود. مرد بود که کار مي کرد و پول درمي آورد؛ دقيقاً به شکل يک جامعه سنتي. بيتل ها هم از همين جامعه بودند ولي يوکو از جهاني ديگر بود. او براي خودش اسم و رسم داشت، هنرمندي آوانگارد و صاحب سبک بود. صاحب نظر و پرجوش و خروش به نظر مي رسيد و اين براي بيتل ها به مثابه ورود يک عنصر نامطلوب به جمع شان بود. جامعه ليورپول به طرزي عجيب «مردسالارانه» بود. مردها محور خانواده ها بودند. حرف، حرف آنها و خواسته، خواسته آنها بود ولي يوکو دقيقاً نقطه مقابل مردسالاري و در واقع تجسم ايستادن يک زن روي پاهاي خودش بود و همين تضاد آشکار باعث روشن شدن آتش اختلاف شد.از طرفي ديگر جان هم به حدي شيفته و شيداي يوکو شده بود که حتي نمي توانست دوري او را براي دقايقي تحمل کند. مي گفتند يوکو جادويش کرده. جان سال ها به دنبال نيمه گمشده خودش گشته بود و حالا که آن را يافته بود، حاضر نبود حتي براي لحظه يي تنهايش بگذارد. جان بارها و بارها در واکنش به اعتراضات مي گفت؛ «ما يک نفر هستيم.»پل مک کارتني، جرج هريسون و رينگو استار به شدت در برابر يوکو قرار گرفته بودند و نمي توانستند تحمل کنند همسر دوست شان در کارهاي حرفه يي آنها دخالت مي کند. بنابراين آنها عملاً رودرروي جان قرار گرفتند و به او گفتند حضور همسرش در جمع بيتل ها و دخالت هايش در کارهاي آنها با مرام و روش بيتل ها سازگاري ندارد.

    ولي لنون به يوکو به چشم يک زن معمولي نگاه نمي کرد. يوکو برايش نقش يک دوست، همسر، معشوقه، معلم و حتي مادر را بازي مي کرد.

    اولين Event مشترک آنها جنبه يي سمبليک و عاشقانه داشت. آنها در15 ژوئن 1968 و در Coventry Cathedral، دو ميوه درخت بلوط را در زمين کاشتند. يکي از آنها رو به شرق و ديگري رو به غرب داشت، نشانه يي از خاستگاه هر دو نفر، شکل عاشقانه آشنايي شان و دو فرهنگ مختلفي که از آن سر برآورده بودند. لنون هنرهاي تجسمي را به عنوان مهم ترين عامل تغييردهنده ديدش نسبت به زندگي مي ديد. او که زماني آثار نمايشگاه هاي تجسمي را مسخره مي کرد، حالا به واسطه يوکو شيفته اين هنر شده بود و آن را به عنوان عامل آشنايي و رسيدن به نيمه ديگرش دوست مي داشت. حالا آنها با هم نمايشگاه برگزار مي کردند. جان در اقدامي جالب و براي افتتاح اولين نمايشگاه هنري اش در گالري رابرت فريزر، در اول جولاي 1968، کار جالبي کرد. 365 کارت دعوت را به 365 بادکنک گازي بست و آنها را به آسمان لندن فرستاد. روي هر کارت، فراخواني براي حضور در نمايشگاه جان لنون در گالري فريزر نوشته شده بود؛ يک کارت دعوت عجيب.

    ولي واکنش مردم به اين حرکت کاملاً منفي بود. آنها جان را به خاطر بيتل بودنش دوست داشتند و حضورش را در اين محافل نمي پسنديدند. به ويژه اينکه از اختلاف بيتل ها و دليل بزرگ اين اختلاف يعني حضور يوکو اونو در کنار جان هم باخبر بودند، بنابر اين واکنش ها جان فهميد يک جاي کارش ايراد دارد. خودش گفت؛ «فهميدم که چهره ام را خراب کردم. مردم مرا مثل آنچه قبلاً بودم، مي خواستند. مي خواستند همان طور بمانم و از عشق بگويم ولي من هرگز دوست داشتني نبودم.حتي در دوران مدرسه هم من فقط «لنون» بودم و هيچ کس مرا به عنوان يک شخصيت شيرين و دوست داشتني به حساب نمي آورد.»

    مردم به حرف هاي جان واکنش نشان مي دادند. در محافل عمومي او را مسخره مي کردند. سرش داد مي زدند؛ «زنت کجاست جان؟» و حرف هاي زننده ديگر. روزنامه ها سعي مي کردند از روي اين مسائل رد شوند ولي نفرت عمومي نسبت به حرکات يک ستاره دوست داشتني که خودش مي گفت دوست داشتني نيست، يک گروه موفق را به نابودي کشاند. مردم عشق جان و يوکو را «تهوع آور» مي خواندند و در بين اين مردم، هواداران دوآتشه بيتل ها هم ديده مي شدند. نماد بارز اين اعتراض ها هم اهداي يک دسته رز زردرنگ به يوکو توسط دختري از هواداران بيتل ها بود. آنها جلوي استوديو ايستاده بودند که دخترک دسته گل زردرنگ (رنگ زرد نشانه نفرت و دلخوري است) را که مملو از گل هاي تيغ دار بود به يوکو داد. يوکو بارها و بارها از او تشکر کرد ولي مردم از رفتار دوستانه او نفرت داشتند.

    بنابراين جان براي سلامت ماندن رابطه و عشقش تصميم به جدايي از بيتل ها گرفت و همراه يوکو ماند تا از دوستان قديمي اش و تقريباً با محبوبيت مردمي اش خداحافظي کند.

    تقريباً همان زمان، سينتيا از جان طلاق گرفت. او بعدها در واکنش به رابطه جان با يوکو و از دست دادن جان گفت؛ «من آنها را سرزنش نمي کنم. مي دانستم عاشق همديگر هستند. مي دانستم نمي توانم جلوي عشق و رابطه عاشقانه و ذهني آنها را بگيرم. يوکو جان را از من نگرفت چرا که جان هرگز مال من نبود. جان مال خودش بود و هميشه کاري را مي کرد که خودش مي خواست...»


    بعد از بيتل ها

    بعد از جدايي جان از بيتل ها، جان و اونو گروه خودشان را تشکيل دادند. جان تصميم گرفته بود آينده اش را در کنار همسرش رقم بزند؛ ابتدا در لندن و سپس در نيويورک. لنون روز سوم سپتامبر 1971 لندن را ترک کرد و هرگز به بريتانيا بازنگشت.پس از آن و به دليل روي آوردن لنون به الکل و مخدر، رابطه عاشقانه جان و يوکو رو به سردي گراييد. آنها ديگر شور و حال سابق را نداشتند. مثل اينکه آه بيتل ها و هواداران شان آنها را گرفته بود. جان به شدت الکلي شده بود. يوکو هم خودش را در کارهاي هنري اش غرق کرده بود. آنها در سال 1973 و به همين دلايل و البته رابطه مشکوک جان با دستيارش «مي پنگ» از هم جدا شدند. حالا ديگر جان در لس آنجلس زندگي مي کرد و يوکو در نيويورک. ولي عشق بين آنها باعث شد يوکو بار ديگر به سوي جان گرايش پيدا کند.دو عاشق دوباره در سال 1975 با هم ازدواج کردند و در نهم اکتبر يوکو فرزندش «شان» را به دنيا آورد. جان 35ساله پدر شده بود؛ «من حالا از امپايراستيت هم بالاترم.» جان در واکنش به تولد پسرش اين را گفت و به زودي موسيقي را رها کرد. سال ها کار سخت حرفه يي و رويارويي با مسائل مختلف خسته اش کرده بود و حالا جان لنون تصميم گرفته بود فقط پدر باشد. روابط عاشقانه جان و يوکو اين بار و پس از تولد پسرشان محکم تر شده بود. اين روابط تا پايان زندگي لنون ادامه يافت. يوکو حتي در واکنش به مرگ جان براي هوادارانش پيغام فرستاد هيچ مراسم تشييع و تدفيني براي او برگزار نمي شود. براي او دعا کنيد، همان طور که او هميشه براي صلح و عشق دعا مي کرد.

    آنها هنوز هم همديگر را دوست دارند. جان در دنيايي ديگر و يوکو اينجا، روي زمين. او سال پيش در نامه يي به جان و در سالگرد مرگش براي شوهرش نوشت؛ «دلم برايت تنگ شده. 27 سال گذشته و من هنوز دلم مي خواهد به تابستان 1980 برگردم. هنوز هم همه چيز را به ياد دارم. قهوه خوردن صبح هايمان را، پياده روي مان را در يک روز زيبا در پارک و دست هايت را که مرا نگه مي داشت و خيالم را از مواجهه با هر مشکلي راحت مي کرد چرا که زندگي خوبي داشتيم. حالا هنوز هم از سخت ترين درسي که زندگي به من داد، ناراحتم. از اينکه عشقي دوست داشتني را ناگهان از دست بدهي و حتي فرصت اين را نداشته باشي که براي آخرين بار به او بگويي؛ دوستت دارم...»




    گفت وگو با بابک رياحي پور
    يوکو خلاء احساسي جان لنون را پر مي کرد




    آرش محمدي

    در «ظاهر» عشق ميان جان لنون و يوکو اونو خود پارادوکس است. در «باطن» اما مصداق بارز عشق است.رابطه عاطفي يوکو و جان لنون به قول بابک رياحي پور تعريف درستي از توازن است؛ توازني از جنس اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 ميلادي و اين توازن چپ گرايانه لنون- يوکو بعد از نزديک به چهل سال از آشنايي اين زوج، همچنان در دنيا ستايش مي شود و جايي در خاورميانه- ايران- در پاتوق هاي حتي عمومي، با وجود اطلاعات محدود بسياري از پاتوق نشينان، ساعت ها به عنوان «سوژه» مورد بحث قرار مي گيرد. مي گويند بسياري از دانشجويان بارها الگوهايي از جان لنون و يوکو اونو را با ترانه هايي مثل Imagine يا Wotking class Hero در فضاي دانشگاه هاي تهران و تنها با يک گيتار کلاسيک ساده پياده کرده اند.
    بابک رياحي پور البته تا حد زيادي با اين مواضع مخالف است؛«در کشوري زندگي مي کنيم که جوانانش تولد راک را به نام متاليکا که يک گروه دهه هشتادي است تمام مي کنند. کمتر کسي امثال جان لنون را مي شناسد.»
    اين گفت وگو در مورد رابطه عاطفي جان لنون و يوکو اونو با رياحي پور گرفته شده. بابک در طول اين مصاحبه بارها بلند خنديد. به خصوص وقتي مجبور بود به رغم ميل باطني اش بگويد؛«همه ما طرفداران جان لنون بابت آثار درخشانش به يوکو اونو مديونيم.»

    ---

    جان لنون خوش قيافه و مشهور در جايگاه سوپراستاري که همه دنيا او را مي شناختند، چرا بايد به يوکو اونو علاقه مند شود؟
    داستان آشنايي جان و يوکو مربوط به يک نمايشگاه نقاشي بود. پينک فلويد هم همان روز، در آن نمايشگاه اجراي زنده داشت. نمي دانم جان لنون چطور به يوکو علاقه مند شد. همه چيز اين عشق عجيب است. واقعيت اين بود که يوکو اصلاً خوش قيافه نبود و لنون در شرايطي قرار داشت که هر زني را مي توانست به دست بياورد. اين عشق پديده يي خاص است که بايد از نظر روانشناسي به طور دقيق بررسي شود، البته خيلي ها تلاش کردند اين کار را انجام دهند.

    براي خود تو عجيب ترين مساله در مورد اين رابطه چه چيزي بود؟
    چيزي که براي من خيلي عجيب است، انتخاب يوکو نيست. نکته بسيار عجيب، تاثير حيرت آوري است که يوکو روي تمام جوانب زندگي لنون مي گذارد. سال ها با خودم کلنجار رفتم اما هرگز نتوانستم دليل قدرت بالاي يوکو اونو را درک کنم.

    لنون خودش هم به يوکو امتياز مي داد و او را بالا مي برد. هميشه مي خواست مردم باور کنند يوکو روي خلق آثار درخشانش تاثير مستقيم گذاشته است.
    دقيقاً، اگر هم دقت کرده باشيد، حضور يوکو در ويدئو هاي جان به خوبي تاثير ويژه اش را ثابت مي کرد. رابطه اين زوج به نقطه اوج مي رسد، وقتي مي بينيم روابط زناشويي روي ترانه هاي جان لنون تاثير مستقيم دارد. آنها پاي زندگي خصوصي خودشان را به بازار موسيقي باز مي کردند.

    مثل بتهوون... بتهوون هم تعداد زيادي از شاهکارهايش را با توجه به شرايط روزمره زندگي اش نوشته. جايي خوانده بودم MoonLight از دعواي بتهوون با همسايه اش سر اجاره خانه نوشته شده بود.
    نقش يوکو تا حدي در زندگي جان پررنگ مي شود که اعضاي بيتلز دوست دارند او را از زندگي لنون بيرون کنند. پل مک کارتني، جرج هريسون و رينگو استار در ترانه Get Back عملاً براي يوکو خط و نشان مي کشند و او را به بيرون رفتن از زندگي حرفه يي لنون تشويق مي کنند.

    قبول داري يوکو نقش زيادي در فروپاشي بيتلز داشت؟
    شک ندارم. يوکو در بيتلز خودش را نخود هر آش مي کرد. گروه حرفه يي که چهار مغز متفکر داشت، بايد حضور و پشت سر آن تفکر شخصي که ربطي به حال و هواي آنها هم نداشت را تحمل مي کرد.

    پل مک کارتني از يوکو نفرت پيدا کرده بود. شايد تا حد زيادي به او حسادت مي کرد. به هر حال تمرکز جان را در کنار خودش که به حفظ اعتبار گروه کمک مي کرد تا حد زيادي از دست داده بود.
    پل مک کارتني حق داشت. يوکو، عنصري متوسط بود که به بيتلز ضربه مي زد.

    لنون چقدر بابت حضور يوکو در زندگي اش سود برد، اصلاً چه چيزي در يوکو مي ديد؟
    لنون به شدت خلاء احساسي داشت.

    عجيب نيست؛ يوکو چطور مي توانست اين مشکل جان را حل کند؟
    چند روز پيش کنسرتي از سلن ديون مي ديدم که در لاس وگاس برگزار شده بود. سلن ديون در پايان اجرايش در مصاحبه پشت صحنه با شور عجيبي گفت؛« وقتي پسرم به دنيا آمد احساس کردم زندگي من دقيقاً از بعد اين تولد آغاز شده است.» سلن ديون سوپراستار به حرفي که مي زند اعتقاد دارد. آدم ها هميشه به دنبال چيزي هستند که از وجودش محرومند. جان لنون هم نداشته هايش را که بابت آن حسرت مي خورد در يوکو جست وجو مي کرد. بله، واقعاً تصورش هم عجيب است اما بايد قبول کرد لنون به يوکو به شدت احتياج داشت و به نظر من و با توجه به کمبود هايي که در عين حال يوکو نسبت به جان داشت، در اين رابطه توازن به طور کامل برقرار شده بود.

    ولي هر طور هم حساب کنيم جان نسبت به يوکو سر بود.
    صد درصد، اما تا حد زيادي هم به يوکو مديون است، چرا که زندگي اش را متحول کرد.

    زندگي اش را متحول کرد اما در نهايت خيلي هم برايش گران تمام شد.
    بله، لنون بعد از آشنايي با يوکو ديگر آن ستاره پاپ بيتلز نبود. فصل جديدي از زندگي پر دردسرش تازه آغاز شده بود. ستاره اجتماعي که در ادامه فعاليت هايش به سمبل حرکت ضدجنگ تبديل مي شود. آخر کار هم که توسط يکي از طرفدارانش کشته مي شود. شايد اگر هميشه همان ستاره دوست داشتني بيتلز باقي مانده بود، هرگز با چنين پايان تلخي مواجه نمي شد.

    لنون در فضاهاي روشنفکري لندن با يوکو آشنا مي شود. احتمالاً همان محيط هم تاثير زيادي روي به وجود آمدن اين رابطه داشت. حداقل مي توانيم بگوييم لنون نسبت به يوکو در آن فضاها غريبه تر بود.
    اول از همه من با اينکه گفته شود آن پاتوق هاي اواخر دهه 60 لندن، فضاي روشنفکري بود، کاملاً مخالفم. آنها مانند همين بچه هاي کافه نشين خودمان بودند. بيشتر يک جريان شبه فرهنگي در لندن شکل گرفته بود تا روشنفکري.

    من هم دوست ندارم از کلمه روشنفکر استفاده کنم اما خيلي ها چنين نامي براي اين پاتوق ها انتخاب کرده بودند، پاتوق هايي که پينک فلويد را به عنوان نماينده روشنفکرش در راک معرفي مي کرد.
    ببخشيد من که نمي توانم به آدمي مثل سيد برت به عنوان پايه گذار پينک فلويد بگويم روشنفکر. آدمي که تمام زندگي اش را در فضاي LSD سپري مي کند وصد جور مواد روي خودش آزمايش مي کند، واقعاً روشنفکر است؟ قطعاً نيست. او در نهايت از نظر موسيقي تعريف مي شود که بر اين پايه «سايدليک» نام مي گيرد. حتي شايد اصطلاح روح زمانه هم برايش مناسب باشد اما قطعاً روشنفکر نيست.

    جالب است که همه به هر بهانه يي دوست دارند درباره سيدبرت صحبت کنند.
    در مورد جان لنون و يوکو هم صدق مي کند. موسيقي هم مانند جريان مه 68 در محدوده خودش نوعي اعتراض نوين را رقم مي زند. اصلاً آن روزها هر آدمي را که مي ديديد، معترض بود. حالا يک نفر با مصرف دراگ اعتراضش را نشان مي داد و يکي هم با موسيقي راک.

    البته دراگ که تبديل به امضاي جوان هاي چپي آن دوران شده بود. حالا چه موزيسين، چه کارگردان و چه فعال سياسي-اجتماعي، حالا فکر مي کني انتخاب يوکو تا حدي تظاهر لنون نبود؟ يک جور بازي تبليغاتي.
    اصلاً نيازي به تظاهر وجود نداشت. يوکو به اندازه کافي براي لنون جذابيت داشت.

    اگر لنون مثلاً اوايل دهه 60 و در دوران اوج بيتلز با يوکو آشنا مي شد، چه اتفاقي مي افتاد؟
    به نظر من که برايش جذابيت نداشت. بيتلز در دوران اوج از نظر اجتماعي مانند گروه Back Street Boys بود. مي بينيد که اين دو نام از نظر کيفيت و اعتبار زمين تا آسمان باهم تفاوت دارند، اما از نظر اجتماعي هر دو در دوران اوج «Boy Band» محسوب مي شوند. جان لنون هم در اوايل دهه 60 محصول چنين جرياني بود. مطمئنم خود لنون هم بابت بسياري از حرکت هايي که در ويدئوهاي اوايل دهه 60 بيتلز انجام داده، پشيمان است.دقت کرديد از بعد آشنايي با يوکو چقدر با گذشته اش تفاوت دارد.

    از نظر ظاهر مثلاً؟
    لباس هاي پاره مي پوشد، مو و ريش بلندي هم براي خودش مي گذارد. جان لنون از شرايط قبلي خسته شده بود.

    از سوپر استار بودن؟ يعني معتقديد در جست وجوي ارتقاي خودش و رسيدن به فازي که 180درجه مخالف لنون اوايل دهه 60 بود، با انتخاب يوکو مي خواست به اين هدف برسد؟
    خب براي خودش دليل هم داشت. از اينکه هر جا مي رفت، هزاران نفر اطرافش جمع مي شدند و عکس و امضا مي خواستند، خسته شده بود. خسته بود از اينکه هر جا دوربيني مقابلش قرار مي گيرد، بايد خنده هاي مصنوعي تحويل طرفدارانش بدهد. او در يوکو آرامشي را مي ديد که هرگز در زندگي حرفه يي اش تجربه نکرده بود.

    ديلن هم در دهه 60 به جون بائز دل مي بندد، اما جون بائز واقعاً کامل تر از يوکو به نظر مي رسد.
    بله، جون بائز به اندازه کافي هم جذاب و هم روشنفکر بود. البته اين از شانس خوب ديلن بوده که زني را پيدا کرد که از همه نظر کامل بود.

    يوکو چقدر در خلق سولوهاي مطرح لنون نقش داشت، يعني واقعاً بدون يوکو آهنگساز بزرگي مثل جان لنون نمي توانست آنها را بسازد؟
    اگر يوکو نبود هرگز ترانه جادويي Imagine (تصور کن) خلق نمي شد. حتي معتقدم همه ما، طرفداران لنون هم بابت خلق چنين آثاري بايد مديون يوکو اونو باشيم.

    شهرتش در ايران از چه جرياني شکل مي گيرد؟ روي چه حساب و کتابي؟
    من معني اين شهرتي که حرفش را مي زنيد، نمي فهمم. شهرت يعني وقتي وارد يک مهماني در ايران مي شويد، نود درصد افرادي که از هر قشري هم مي توانند باشند، جان لنون را بشناسند. واقعاً در ايران چنين فضايي داريم؟

    چنين فضايي نداريم اما باز هم نسبت به خيلي ها شناخته تر شده است.
    آنهايي که در کافه ها هستند يا طرفداران جدي موسيقي که حساب نيستند. اين جماعت همگي در دسته خاص قرار مي گيرند. عامه مردم چقدر شخصي مثل جان لنون را مي شناسد؟ بسياري از جوانان ما فکر مي کنند موسيقي با گروه متاليکا متولد شده است.

    بحث ما ميزان شهرت لنون در ايران نيست. سوال اين است که چقدر از اين محبوبيت رفتار تظاهرآميز جمعيت جوان ايراني، نسبت به يک چهره چپي است؟
    يک سري از پديده ها مانند همه جاي دنيا در ايران مد مي شوند. اصولاً جامعه جوان الگوپذير است و در جامعه ما الگوسازها کم هستند. يکي از دلايلش هم محدوديت است.

    قبول داري ايران برعکس چهره يي که در جهان برايش درست شده، تا حد زيادي در مورد بسياري از پديده ها به روز جلو مي رود؟
    به روز جلو مي رود اما سطحي.

    دليلش همان محدوديت است که گفتي. باعث مي شود جريان به درستي کنترل نشود. شايد به همين دليل است که به قول تو خيلي ها در ايران تصور مي کنند راک با متاليکا متولد شده است.
    و به همين دليل هم هست که در کشور ما مردم به هر خواننده يي که موفق به دريافت مجوز نمي شود، علاقه مند مي شوند. مشخص ترين نمونه همين محسن چاوشي است. حالا چون لنون و چه گوارا را هم کشتند، جوان بيست و خرده يي ساله پيش خودش مي گويد؛« چقدر باحاله» و بر پايه همين فرمول هم از ستاره اش حمايت مي کند بدون اينکه به خوبي او را بشناسد.




    يوکو اونو چه کسي بود
    فمينيست کوچک





    راحله فاضلي

    زماني که خانواده اونو به سان فرانسيسکو مهاجرت کردند، هرگز گمان نمي کردند، فرزندي که دو هفته بعد به دنيا مي آيد نامش را در کنار جان لنون و موسيقي راک اند رول دنيا جاودانه کند.

    يوکو اونو در سال 1933 در ژاپن به دنيا آمد يعني 7 سال پيش از آنکه جان لنون چشم به جهان بگشايد. پدر يوکو در يکي از بانک هاي يوکوهاما کار مي کرد و هرچند وقت يک بار محل زندگي آنها تغيير مي کرد. البته حضور آنها در امريکا چندان طول نکشيد و در سال 1937 به ژاپن بازگشتند. با توجه به موقعيت شغلي مناسب پدر يوکو، او اين امتياز را داشت که در يکي از بهترين مدارس توکيو درس بخواند. مدرسه يي که به دانشگاه گاکوشوين تعلق داشت و تنها فرزندان طبقه اشراف مي توانستند در آن تحصيل کنند. در سال 1940 يعني همان سال که جان لنون به دنيا آمد، خانواده اونو براي زندگي به نيويورک رفتند اما اين بار نيز اقامت آنها چندان طول نکشيد و يک سال بعد به ژاپن بازگشتند.

    پس از بازگشت به ميهن در يک مدرسه مسيحي ثبت نام کرد و به تحصيلاتش ادامه داد. اما در سال 1945 او با واژه يي به نام جنگ آشنا شد. بمباران توکيو و آشفتگي مردم شهر باعث شد يوکو براي اولين بار از نزديک و با تمام وجود جنگ را تجربه کند. او به همراه خانواده اش در محله يي نزديک توکيو با شرايط بسيار سختي رو به رو شدند. آنها ناچار بودند براي به دست آوردن غذا گدايي کنند. شايد به همين دليل بود که يوکو هرگز نتوانست اين واژه را از ذهنش پاک کند. حتي زماني که در اوج شهرت بود و طعم صلح را مي چشيد به مبارزه با جنگ ادامه داد؛ مبارزه يي که هنوز هم به پايان نرسيده است.

    او سال ها پس از آن روزهاي سخت عنوان کرده بود که پدرش در سايگون بوده است؛جايي که براي آنها که از جنگ ويتنام چيزي به گوش شان خورده است آشناست. قتلگاهي که عده انگشت شماري از آن زنده بيرون آمدند.

    روزهاي دشوار خانواده اونو مانند ساير ژاپني ها به سر آمد و سرانجام يوکو تحصيلات خود را از سر گرفت و در سال 1951از مدرسه يي در کنار قصر سلطنتي که از جنگ در امان مانده بود فارغ التحصيل شد. او به عنوان اولين زن در رشته فلسفه دانشگاه گاکوشوين پذيرفته شد اما تحصيلاتش را نيمه کاره رها کرد.

    يوکو پس از صرف نظر کردن از تحصيل در رشته فلسفه به نيويورک رفت تا در کنار خانواده اش زندگي کند. انتخاب کالج سارا لارنس براي تحصيل از نظر خانواده اش قابل قبول بود اما او به هنر و محافل هنري علاقه بسياري داشت و با افرادي معاشرت داشت که از نظر خانواده هم شأن او نبودند. اما حضور يوکو در نيويورک دري بود گشوده به عالم هنر که سرآغاز شکل گيري آينده اش شد.

    ورود به دنياي موسيقي

    در سال 1956 يوکو با آهنگسازي به نام توشي ايشي ياناگي ازدواج کرد اما زندگي مشترک آن دو ديري نپاييد و 6 سال بعد از يکديگر جدا شدند. علاقه يوکو به هنر به ويژه موسيقي باعث شد يک بار ديگر براي ازدواج هنرمندي را به عنوان همسر خود برگزيند. انتخاب بعدي او آنتوني کاکس بود. يک تهيه کننده فيلم و موسيقيدان امريکايي که مي توانست يوکوي جوان را به روياهايش نزديک تر کند. اما آنها نتوانستند زوج هنري موفقي باشند و بيش از آنکه براي رسيدن به اهداف هنري خود تلاش کنند، ناچار بودند براي مسائل حاشيه يي انرژي خود را به هدر دهند. آن دو در سال 1963 صاحب دختري به نام کيوکو شده بودند با اين حال يوکو ترجيح مي داد بيرون از خانه به فعاليت هاي هنري اش بپردازد و مسووليت نگهداري از بچه را به همسرش سپرده بود. به هر حال اين وضعيت غيرقابل تحمل زود به پايان رسيد و کاکس ها در سال 1969از يکديگر جدا شدند اما مساله حضانت بچه بسيار پيچيده شد و به موضوع جدال آن دو انجاميد. يوکو که به مبارزه عادت داشت براي به دست آوردن فرزندش جنگيد اما کاکس ناپديد شد تا اينکه در سال 1994 توانست يک بار ديگر دخترش را ببيند.

    همکاري کردن با هنرمندان سرشناسي چون جان کيج - از بزرگان هنر تجربي - و اورنت کلمن - از اسطوره هاي جاز - فرصت مناسبي براي يوکو بود که ميان بزرگان خود را مطرح کند. او در سال 1961 اولين کنسرت مهم خود را در تالار رسيتال کارنيج اجرا کرد. اين تجربه چهار سال بعد نيز تکرار شد.

    بي شک اوج شهرت يوکو بعد از ملاقات با جان لنون و ازدواج با او بود. نه تنها به دليل هنرمند بودن لنون بلکه به دليل شيوه زندگي، دغدغه ها، نحوه حضور در جامعه و مبارزات صلح طلبانه آنها در کنار يکديگر که از ايشان زوجي متفاوت و گاهي اوقات ديوانه ساخته بود.

    يوکو در سال 1966 براي اولين بار با جان لنون ملاقات کرد يعني زماني که هنوز از کاکس جدا نشده بود. آنها در يکي از نمايشگاه هاي يوکو در لندن يکديگر را ديدند و رابطه شان براي هميشه ادامه پيدا کرد. اين آشنايي شروع همکاري هاي بعدي شان شد. هنوز لنون از گروه بيتلز جدا نشده بود که اولين همکاري اش با يوکو را تجربه کرد. يک سال پيش از آنکه ازدواج کنند آلبوم دو باکره را منتشر کردند. اين همکاري تا سال 1980 که جان کشته شد ادامه داشت اما مرگ جان باعث نشد فعاليت هاي يوکو متوقف شود.

    او که تحت تاثير زندگي پرثمر و در عين حال عجيب خود با جان بود تلاش کرد با انتشار آلبوم هاي جديد مسيري را که با يکديگر در آن گام نهاده بودند ادامه دهد. به همين دليل در سال 1981 آلبوم season of glass را روانه بازار کرد. اين نام اشاره يي بود به طرح جلد آلبوم که شيشه شکسته خونين جان بود. پس از اين آلبوم که با استقبال خوبي مواجه شد نوبت به آلبوم هاي بعدي رسيد و يوکو نشان داد همچنان پرکار است و براي رسيدن به هدفش از پسرش شون که حاصل ازدواجش با جان لنون بود نيز کمک گرفت. آنها در آلبوم rising با يکديگر همکاري کردند. every man has a woman , starpeace , new york rock , blueprint for a sunrise از آلبوم هاي بعدي يوکو بودند که روانه بازار شدند.

    جنگ براي صلح

    يوکو اونو از آن دسته هنرمنداني است که زندگي اش به خاطر فراز و نشيب ها و تصميم هاي عجيبش مورد توجه عده بسياري است. بيش از همه آنها که به حاشيه ها اهميت مي دهند و مايلند از زواياي خصوصي زندگي چهره ها سردر بياورند. اونو و لنون که از طرفداران صلح بودند و در دنيا به عنوان افرادي صلح طلب شناخته شده اند روش عجيبي براي نشان دادن موضع خود انتخاب کردند. اونو يک ژاپني بود و بمباران توکيو و آوارگي را تجربه کرده بود بنابراين همراه خوبي براي جان لنون بود تا نفرت خود را از جنگ نشان دهد. بنابراين زماني که اين دو هنرمند ماه عسل خود را مي گذراندند عکاسان و خبرنگاران زيادي هتل محل اقامت اين دو شتافتند تا شاهد اعتراض صلح طلبانه آنها باشند.

    فعاليت هاي ضدنژادپرستانه و حمايت هاي او از فمينيسم همچنان ادامه دارد. او از سال 2002 به هنرمنداني که در مناطق بحراني فعاليت مي کنند هديه مي دهد.

    از ديگر فعاليت هاي ضدجنگ او مي توان به اجراي ترانه mulberry اشاره کرد که موضوع آن ژاپن پس از جنگ جهاني دوم است؛ ترانه يي که به گفته اين هنرمند ژاپني براي آخرين بار توسط او اجرا شده است.




    منبع:

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  16. 4 کاربر از Alastoor بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •