نظر هر کسی محترمه....حالا ببینیم دوستان چیرو انتخاب میکنن...منتظریمدرضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
نظر هر کسی محترمه....حالا ببینیم دوستان چیرو انتخاب میکنن...منتظریمدرضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
آثار "نادر ابراهیمی" هم بد نیست در نظر داشته باشیم.
بد نیست که واسه راحتی اولیه کاریران فعال ادبیات یکی را که انتخاب خودشونه بگن.
منم با آثار مستور موافقم
ترجیحا عشق روی پیاده رو یا روی ماه خداوند را ببوس
اما خب دنیای سوفی رو هم دوست دارم هر چند که نمی دونم چگونه میشه راجع بهش صحبت کرد!
منم با مستورموافقم
مخصوصا روی ماه خداوند را ببوس و استخوان ... که واقعا کتابهای عالی ای هستند
خب طبق نظر اکثریت روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور انتخاب شد
این هم لینک دانلود برای دوستانی که کتاب را نخوانده اند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این کتاب را چون بچه ها توی تاپیک معرفی کتاب زیاد ازش حرف زدن تصمیم گرفتم بخونم و خیلی دوسش داشتم
قبل از اینکه اصلا وارد سبک یا موضوع نوشته بشم اسامی استفاده شده توی داستان منو گرفت اسمهایی که دلم می خواست همه رو توی متن داشت همشونو خیلی عجیب بود و همین باعث شد فکر کنم عجب کتاب قشنگ و جادویی هست
بعد از اون هم از خود داستان که بگذریم نوشته هاش برام واقعا جادویی بودن به خصوص این قسمت
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام .
بغض گلومو می گرفت
خلاصه اینکه بنده به شخصه اون قدر درگیر نوشته های کتاب بودم که دیگه خود موضوع از دستم رفتم و اون موقع به این نتیجه رسیدم که اصلا مهم نیست خدا هست یا نیست مهم اینکه که زندگی خیلی قشنگه و باید سعی کنیم قشنگ نگهش داریم
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام
درسته...این کتاب جاهای بسیار زیبایی داشت که شما یکیش رو گفتید.
یه چیزه جالبه دیگه ( شاید فقط برای من اتفاق افتاده ) : هر جا که انتظار داشتم نویسنده بگه " آیا خدایی وجود دارد؟ " ، نمیگفت و جاهایی که اصلا انتظارش را نداشتم به صورتی جالب ، غافلگیر میشدم.
این پاراگراف هم اوایل رمان گفته :
چند لحظه طول می کشد تا از پشت شیشه های عینکش چند سال به عقب برگردد و مرا لای آن نیمکتهای درب و داغان کلاس به خاطر آورد.خودش را در آغوشم رها میکند.از صدای آرام گریه اش که توی گوشم میپیچد تعجب میکنم و ارکیده ها را به کمرش فشار میدهم.می گویم : لوس نشو مرد گنده!
Last edited by محمد88; 16-02-2009 at 11:25.
روی ماه خدا رو به زور هم شده ببوس
خوب من این کتاب رو چند روزی هست خوندم ....
و اصلا ازش خوشم نیومد ...
احتمالا به خاطر شخصیت هاست که متن داستان به من نمیچسبه ....
این کاراکتر ها اصلا اونایی نیستن که من دوسشون داشته باشم
در واقع از علی رضا ... از سایه ... از یونس بدم میاد ... و دقیقا از علی رضا متنفرم
گذشته از اون از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرم
یه وقت هایی داستان به مقاله و رساله هایی روزنامه وار و دم دستی تبدیل میشد .... (هر چند در کل روایت آرام و روانی رو شاهد هستیم)
از پایان بندی سر هم بندی شده ی داستان هم خوشم نیومد
یاد فروغ به خیر ....
.............
در مورد علت خودکشی پارسا هم میتونید به فیلم " پی " ساخته ی دارن آرونوفسکی مراجعه کنید (که دقیقا داستانی مشابه داره ولی درزمان حیات اون ریاضیدان اتفاقات به وقوع می پیوندند ).... و از اون دست نوشته هاش مرجع بگیرید
و در انتها هم تمام سعیتون بکنید که به خواست نویسنده گردن بنهید و قبول کنید که هر کی به دنبال درک دنیا از طریق علم باشه باید خودش رو سر به نیست کنه .... و انسانها ی خوب هم همه مثل علیرضا مونگل هستند و به قول دوستی دیالوگ های گل درشت تحویل هم میدن ....
......
از حسنات کتاب هم سبک نوشتاری متوازن و استفاده ی بجا از کلماته که از نقات قوتش حساب میشه ....
موضوع داستان تکراریه. منتها با حس و حالت امروزی تر. "هدایت" در داستان کوتاهی این مسئله را که "بالاخره خدایی هست؟" را به شکلی غیر مستقیمتر در داستان کوتاهی بیان میکنه. منتها در اونجا حوادت داستان در چند صد سال آینده اتفاق می افته که بشر از نظر علمی پیشرفتهای خیلی زیادتری کرده. اما حل نشدن این مسئله بطور قطعی باعث میشه که شخص داستان خودشو بکشه.
سوال آیا "خدایی هست؟" (بهتر نبود نویسنده به جای "خداوندی" میگفت "خدایی"؟) را شاید هر کسی یکبار هم شده از خودش پرسیده باشه.
بدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارن و ترجیح میدن به درون خودشون مراجعه کنن کما اینکه برای خیلیها فلسفه هم نمیتونه کار زیادی براشون بکنه. حالا این سوال وقتی بیشتر احتمال مطرح شدنش هست که احساس ناعدالتی پیش بیاد. وقتی این حس شدت میگیره لازمه که حتما خدایی و طبعا مباحث بعد از مرگ هم باشه که جبران کنه و ترازوی عدالت سر جاش برگرده.
اگه به یکی بی عدالتی میشه باید تو این دنیا از یه جای دیگه جبران بشه. تا اینجای کار میشه اگه خدا هم نباشه بر اساس قواعد اجتماعی جبران مافات را توجیه کرد. اما وقتی فرد شانسی تو این دنیا و زندگی نداره لاجرم باید به دنیای دیگه ای امید داشت و البته وجود خدایی عالم و دانا که همه چیز را به خوبی کنترل کنه. مسائلی مانند بیماریهای ناعلاج، بلاهای طبیعی و ... که نمیشه توجیه این دنیایی از نظر عدالت واسشون آورد بیشتر آدم را به این حس فرو میبره که "باید خدایی باشه" و اگه معتقد باشیم که حتما باید تو این دنیا جبران بشه دچار این شک خواهیم شد که "آیا خدایی هست؟"
نویسنده بیشتر حالت دوم را در نظر داره. مرتبا اتفاقاتی می افته که این سوال را پیش میاره. مرگ همسر دوستش مهران، بیماری پدر و مادرش، مرگ دوست علیرضا و ..
.
مرگ دکتر پارسا را میتوان اینطور نتیجه داد که به دلیل همین گرفتاری هست که "آیا خداوندی هست؟" و نشان دهد که این مشکل اساسی هنوز برای بعضی لاینحل مونده حتی با وجود داشتن علم بالای فیزیک و ریاضی که کاملا عقلی و منطقی هست. پارسا به جواب نمیرسه و خودکشی میکنه. البته نویسنده اینو نمیگه اما اگه کمی تامل کنیم به همین میرسیم. نویسنده خودش کم کم داره دکتر پارسا میشه.
کل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.
اصلا طرح موضوع خیلی چیز تازه و جدیدی نیست. و خواننده برای یافتن جواب منابع بهتری را میتونه پیدا کنه. کار رمان باز کردن دیدگاههای جدید و نو ونشان دادن تو در تو های کشف نشده آدمی هست نه به بحث کشیدن یک موضوع قدیمی و البته بیشتر فلسفی که "ایا خداوندی هست؟"
این داستان بیشتر مثل فیلمنامه ای میمونه که توش پر از صدای بارون و افق غمگینه که افرادش باید حتما تحصیلکرده و از قشر علمی بالا باشن (فوق لیسانس به بالا) و باید مرتبا در حال آشفتگی دیده بشن (یه نوع آشفتگی جذاب!) که "آیا خدایی هست؟".
راستش با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
بهترین صحنه داستان به نظرم اونجایی هست که نویسنده در حالی که اتفاقی داره قصه شب مخصوص بچه ها را گوش میکنه، مرتبا مسائل فکری خودش هم توی ذهنش شنیدن داستان را قطع میکنه. این یک در میونی خیلی جالب بود واسم.
امتیاز من: 6 از 10
خوندن اين كتاب و چند تاي ديگه مثل كافه پيانو باعث شد فكر كنم چي باعث ميشه كه يه كتاب نه چندان جالب توي ايران انقدر معروف بشه !!!!!!!!!!!!!!
نكته اي كه برام جالبه اينه كه اوايل كه كتاب به بازار اومده بود ، به هر كسي كه ميرسيدي ميگفت روي ماه خداوند را ببوس رو خوندي ... اگه نخوندي نصف عمرت بر فناست و خلاصه همه ازش به عنوان شاهكار حرف ميزدند ، بعد از يه مدت كم كم نقد هاي منفي شروع شد و تازه هر كسي نظر اصليش رو راجع به كتاب ( خوب يا بد ) مشخص كرد ..... و متاسفانه اين اتفاقيه كه براي اكثر كتاب هاي ايراني كه به چاپ بالا ميرسند اتفاق ميافته .....
خب فكر كنم به بيراهه رفتم ... قرار بود راجع به خود كتاب بحث كنيم :
به شخصه اصلا از اين كتاب خوشم نيومد ..... در واقع هيچ چيزي نداشت كه منو جذب كنه ...... نه شخصيت ها اوني بود كه انتظار داشتم ، نه خود داستان حرف جديدي داشت ، نه متن كتاب خيلي خاص بود ( البته نميتونم اين مورد را با قاطعيت بگم چون بيشتر دنبال خود داستان بودم و زياد روي جملات تكيه نكردم ) و بزرگترين اشكالي كه به نظر من داشت اين بود كه همه مسائلي رو كه توي كتاب مطرح ميكرد نيمه كاره رها ميكرد ...... وقتي كتاب رو ميخوندم سوالاي زيادي واسم پيش اومد كه در نهايت اكثرشون بي جواب موند ، تمام مدت منتظر بودم كه يه پاسخ خيلي قانع كننده و جالب براي سوال مطرح شده در تمام صفحات كتاب "آيا خدايي هست ؟ " داده بشه كه اين هم ناكام موند ........ به قول دوستمون يك پايان فوق العاده سرهمبندي شده .....
خوندن اين كتاب براي من مثل اين بود كه يه قسمت از يه سريال رو ديدم و حالا منتظرم كه هفته بعد ادامش رو ببينم ......
و البته حرف هاي ديگه اي هم داشتم كه چون بچه هاي ديگه دقيقا مطرح كردند فقط به تائيد اونا اكتفا ميكنم :
از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرمبدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارنکل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.و اميدوارم بچه هايي كه نظر مثبتي راجع به كتاب دارند ، دقيقا اعلام كنن چي باعث شد كه از كتاب خوششون بياد ؟؟؟؟؟ ( به هر حال اينم يه جور بازنگريه )با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)