مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز ----- یا آتش عشق برکن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی بهم ناید راست ----- گر پرده نخواهی که در دیده بدوز
ينييي چه؟؟؟
زدودیده خون فشانم زغمت شب جدایی ................ چه کنم که هست اینها گل با غ آشنایی
در گلستان دو چشمم زچه رو همیشه باز است ......... به امید آنکه شاید تو به چشم من درایی
به کدام ملت است این به کدام مذهب است این ........که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم ............ ...........چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا زدر درآمد............. .......... که درآ بیا عراقی که تو هم از آن مایی
من از حفط نوشتم اگه جاییش غلط غولط بود می بخشین ......
زاهدا من که خراباتی و مستم بتوچه؟
ساغر باده بود بر سر دستم به توچه؟
تو که محراب نشستی احدی گفت چرا؟؟
منکه در گوشه میخانه نشستم بتوچه؟
اتش دورخ اگر روی مرا می سوزد
تو که خشکی چه به من ؟ من که تر هستم به تو چه؟
بعدی با ه شروع کنه ....
Last edited by pishy; 20-11-2005 at 02:14.
یک پرنده این سو
یک پرنده آن سو
قلب پنجره
در سکوت نابهنگام ثانیه ها
جان گرفت
پرنده ی ساعت مرده بود
من
تنها وارث نگاههای یخزده بودم
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
عقل و دل باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهء سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بسیار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
دلبری بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سرو سامان دارد
------------------------
شرمنده طولانی شد.
دي كوزه گري بديدم اندر بازار
بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
وآن گل به زبان حال با او ميگفت
من همچو تو بوده ام مرا نيكو دار
![]()
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم-----------------------حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز (وحشی بافقی)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)