با من بمان نو گل خندان من
با من بمان سرو خرامان من
با من چو هستي غم دنيا ندانم
با من چو هستي مي و مينا نخو اهم
با من بمان نو گل خندان من
با من بمان سرو خرامان من
با من چو هستي غم دنيا ندانم
با من چو هستي مي و مينا نخو اهم
این شعر هم از اشعار معروف فریدون مشیری است و این سومین بار هست که تذکر می دهم قبلا از گذاشتن شعر دقت کنید
امیدوارم این تذکر اخری باشه
مهربانا! عاشقانه سر بنه بر دامنم
تا که مدهوشت کند عطرِ گُل پیراهنم
چیست این احساس سرسبزِ بهارآور، بگو
شاخهای از نسترن، یا دست تو برگردنم؟
از تب عشق تو چون خورشید میسوزم، بخوان
راز این دلدادگی را در نگاه روشنم
آنکه میخواند مرا در خلوت شبها تویی
اینکه میبوید تو را در عطر شببوها منم
در هجوم بیکسی تنها تو با من دوست باش
چون تو باشی گو تمام خلق باشد دشمنم
تشنهی نوشیدن آوازهایت ماندهام
کی میآیی از غزل باران بباری بر تنم؟
گفتی: چگونه میگذرد ماه و سال تو؟
چون روز، روشن است، جواب سؤال تو:
من نیز از عبور خزان زخم دیدهام
من هم شکستهبال و پَرَم، مثل بال تو
باید بشویم اینهمه زخم کبود را
در بارشِ صمیمیِ شعرِ زلال تو
گفتی برایم از شب و غربت غزل بخوان
غمگینترین ترانهی شبهام، مال تو
دلگیرم از کدورت این میلههای سرد
کی میرسم به آبیِ چشم زلال تو؟
در اشتیاق پرواز، بیآسمانترینم
عمری به جرمِ بودن، با خاک همنشینم
نفرین به چشمهایم ـ این حفرههای تاریک ـ
آخر چگونهای دور! باید تو را ببینم؟
ای باغ سبز سیّال! آخر بگو چه میشد
نزدیکتر بیایی،تا از تو گُل بچینم؟
در کوچههای تردید، تنها رهایم، آیا
تقدیر بیتو بودن، نقش است بر جبینم؟
ای اشتیاق آبی! با من بمان که عمریست
در آرزوی پرواز، بیآسمانترینم
گــــــريزي نيست ازتاوان پاييزي كه در پيش است
پريشان شو دل از فردا ي خونريزي كه در پيش است
چــــه داريد اي غـــــزلهاي غبــار آلوده در دفتــر
براي آن شب شعر غم انگيزي كه در پيش است
هجـــــوم زخمها و شانه بي تاب !دشـــــوارست
دوام آورد در فصل نمكـــــــريزي كه در پيش است
كـــــدامين شمـــــا مردم در اين شبــــهاي طولاني
يقين دارد به آن زخم سحر خيزي كه در پيش است
اگــــر در ســـــر گذر از خويشتن داريد بســــــم الله
مسجل ميشود كم كم هرآن چيزي كه در پيش است
آسمان خانه ی ما
گفتم که آسمان خانه ی ما تیغ دارد ! و
هیچ فرشته ای از آسمانش عبور نمی کند
و نمی رود به سمت پنجره ای
که به شکل گاو
جهان سرخ فرشته را
سبز می بیند !
گفتم که سگ خواهم شد
تا بوی خدا را در خود کشم
خدا همیشه در آسمان خانه ی کناری ما
در رفت و آمد است
گفتم که شبی آن قدر بو کشیدم
که او به آسمان تیغی ما کشیده شد
و آنچنان زخمی شد
که فرشتگان در مقیاسی وسیع آمدند و
او را به بهشت بردند
گفتم که وقتی سگ شدم
آن قدر بو کشیدم
که خدا به آسمان تیغی ما کشیده شد و
زخمی شد
و من آن قدر جیغ کشیدم،
که من نمیدانم جیغ من
تیغ های آسمان خانه ی ما را محو کرد !
یا تیغ های آسمان خانه ما
به خدا چسبیدند !
صدای پای تورا میشنوم
ولی از وجودت خبری نیست
حسرت خاطرات تو
قلب شکسته ام را خورد می کند
صدای پای تو مرا به کهکشان ها می برد
به اقیانوس پر تلاطم قلبم
به اعماق وجودم میبرد شعله بی فروغ دلم
با خاطرات تو کم تر و کمتر میشود
کاش میشد قلبم دوباره تو را حس میکرد...
در اقيانوسی غرق می شوم
که به اندازه ی صدای تو آرام است
کسی فکر نمی کند
اين همه ماهی قرمز
که سيزده هر سال
در من رها می کنی
فکر نحسی به سرشان بزند
و کاش پُر شوم از شور عاشقانه ی تو
سکوت تلخ مرا بشکند ترانه ی تو
کبوترم بنشین، خسته شد پَر و بالت
حریر دامن سبز من آشیانه ی تو
ببار تا که بنوشم صدای سبزت را
بخوان گرفته دلم باز هم بهانهی تو
کدام چشمه بگو، میرسد به چشمانت؟
بگو که از کِه بپرسم نشان خانه ی تو؟
دلِ گرفته ام، امشب عجیب توفانی است
پُرم زِ هق هق باران، کجاست شانه ی تو؟
Last edited by negar20; 22-08-2007 at 18:40.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)