تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 26 از 233 اولاول ... 162223242526272829303676126 ... آخرآخر
نمايش نتايج 251 به 260 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #251
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اکنون دیگری امیدی بر جای نمانده بود فقط باید معجزه ای رخ می داد .


    تازه عروس . دیوار دبیرستان

  2. #252
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    جیرولامو می دانست که او انریکو را از بین ان دو انتخاب کرده است و آن هم درست به خاطر صفات بد انریکو . به خاطر ان مهارتی که داشت تا شخصیتی را از خود اختراع کند که بعد بلد نباشد نقش آن را بازی کند و صرفا به این درد می خورد که از واقعیت زندگی اش غافل بشود .


    تازه عروس . دیوار دبیرستان

  3. #253
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    شیوه نگاه کردن به آنچه اول می آید بستگی به آن چیزی دارد که بعداً می آید



    کمدیهای کیهانی

  4. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #254
    آخر فروم باز *Necromancer's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Graveyard
    پست ها
    2,087

    پيش فرض

    کين:"رازيل! دنياي مردگان نسبت به تو نا مهربان بوده!"
    رازيل:" نکوهش ظاهر من در واقع توهين به خود توست زيرا که تو مرا به اين روز در آورده اي "
    کين:"فرزندم، من اختيار دارم هر آنچه بوجود آورده ام از بين ببرم."
    رازيل:"لعنت به تو! به نظر مي رسد قدرت چيزي به اسم وجدان درونت باقي نگذاشته باشد."
    کين: "هر آني که فشار سنگين انتخاب را درک کردي صلاحيت داري در مورد تصميم من قضاوت کني.
    تحمل اين که سرنوشت دنياي اطرافت به درستي تصميم ها و اعمال من مربوط مي شود اصلا ساده نيست، حتي نمي تواني تصورش را بکني که که اگر جاي من بودي چه تصميمي مي گرفتي."

    "خير و شر هيچگاه از همان ابتدا آشکار نيست .
    اخلاقيات هيچگاه معيار درستي براي تصميم گيري نيستند.
    بسياري از تصميم هاي به ظاهر درست تو ممکن است در دراز مدت اثر مخربي داشته باشند."

  6. این کاربر از *Necromancer بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #255
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تا جاییکه ممکن بود کوشش نمود از مرگ او جلوگیری کند اما چون موفق نشد مرگ او را تحمل کرد


    مادام دووال

  8. #256
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند…!

    پياده ‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذررو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
    دروازه‌بان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
    - "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم."
    دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "مي‌توانيد وارد شويد و هر چقدر دلتان مي‌خواهد بنوشيد."
    - اسب و سگم هم تشنه‌اند.
    نگهبان:"واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
    مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
    مسافر گفت: "روز بخير!"
    مرد با سرش جواب داد.
    - ما خيلي تشنه‌ايم. من، اسبم و سگم.
    مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه مي‌خواهيدبنوشيد.
    مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند.
    مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد.
    مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
    - بهشت!
    - بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
    - آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
    مسافر حيران ماند:"بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود!"
    - كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند!!! چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند...
    بخشي از كتاب "شيطان و دوشزه پريم" اثر پائولو كوئيلو

  9. #257
    داره خودمونی میشه feline's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    مشهد شهر فرهنگ آنگولا
    پست ها
    130

    پيش فرض

    جوهره ی آفرینش مفرد است. واین جوهره ، عشق نام دارد. عشق نیرویی است که ما را به یکدیگر پیوند می دهد تا تجربه ای را که در زندگی های متعدد و در مکان های متعدد جهان پراکنده شده است ، بار دیگر متراکم کند. عشق یگانه پل میان جهان نامرئی و جهان مرئی است که همه ی آدمیان آن را می شناسند. یگانه زبان موثر بر ترجمه ی درس هایی است که کیهان هر روز به آدمیان می آموزد.
    بخشی از کتاب "بریدا" اثر پائولو كوئيلو

  10. #258
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کتاب انسان در جستجوی معنا از فرانکل

    "پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده هنوز می تواند به خوشبختی و عشق بیندیشد. ولو برای لحظه ای کوتاه به معشوقش می اندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه می کند و نمیتواند نیازهای درونی اش را به شکل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر می آید اینست که در حالیکه رنجهایش را به شیوه ای راستین و شرافتمندانه تحمل میکند می تواند از راه اندیشیدن به معشوق و خاطرات عاشقانه ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند.
    برای نخستین بار در زندگی ام بود که به معنای این واژه ها پی بردم:
    فرشتگان در اندیشه های شکوهمند ابدی و بی پایان غرقند. "

    "دریافتم که عشق عالی ترین و نهاییی ترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است "

  11. #259
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سرود رقصی دیگر از نیچه:

    "ای زندگی به تازگی در چشمانت نگریستم و در چشمان شب گون ات تابش زر دیدم و دلم از شادی از کار بازایستاد.
    دیدم که زورقی زرین بر آبهای شبگون میدرخشد٬ زرین زورقی که بر آب تاب میخورد و سر در آب میبرد و آب مینوشید و باز بر آب میدرخشید!
    به پایم که شیدای رقص است نگاهی افکندی٬ نگاهی لغزان و خندان و پرسان و گدازان!
    تنها دوبار زنگک هایت را با دستان کوچکت برهم کوفتی. آنگاه پایم از شیدایی برای رقص تاب خورد.
    پاشنه هایم راست شدند و پنجه هایم گوش تیز کردند.مگر جای گوش های رقاص در پنجه هایش نیست؟
    به سوی ات پریدم٬اما از پیش پرشم پس گریختی و زبانه های گریزان و پران مویت به سویم شعله کشید.
    من از برابر تو و ماران ات پس جهیدم.آنگاه با چشمان پرخواهش نیمرخ ایستادی.
    تو با نگاه های پر پیچ و تابت مرا به راه های پرپیچ و تاب می کشانی و پایم در راه های پرپیچ و تاب نیرنگ می آموزد!
    از نزدیک از تو هراسانم و از دور دلداده ی تو ام.گریز-ات مرا از پی می کشاند و جویش ات برجای می نشاند. من رنج میکشم٬ اما کدام رنج است که بخاطر تو نکشیده ام؟
    بخاطر تویی که سردی ات به آتش می کشاند و بیزاری ات از پی خویش می دواند و پرکشیدن ات پر میبندد و پوزخند-ات از پای درمی افکند.
    کیست که از تو بیزار نیست٬از تو٬مه بانوی دربند کننده٬فرو پیچنده٬وسوسه گر٬جوینده٬یابنده!کیست که دلداده ی تو نیست؟ تو گناهکار معصوم بی شکیب و شیرخواره ی بادپای!
    اکنون به کجا می کشانی ام٬ای کودک پر شور و شر؟اکنون باز از من گریزانی٬ ای شیرین شیطانک ناسپاس!"

  12. #260
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ای "سر" تو می توانی فکر کنی
    ای "قلب" تو هم ممکنست متاثر شوی
    ولی ای "دست" تو باید حتما همیشه
    "کار کنی"!

    زنان کوچک
    لوئیزا ام الکوت

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •