رسد روزی اگر در دیده ات قدری ندارم
و با چشم حقارت بنگری بر هر چه دارم
برای سود تو بر جنگ با خود می شتابم
که گرچه بی وفایی من تو را برتر شمارم
رسد روزی اگر در دیده ات قدری ندارم
و با چشم حقارت بنگری بر هر چه دارم
برای سود تو بر جنگ با خود می شتابم
که گرچه بی وفایی من تو را برتر شمارم
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تورا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
من
سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم ...
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری ؟
يكي درد و يكي درمان پسنده
يكي وصل و يكي هجران پسنده
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسنده
"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد
بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد
بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد
آتش او را به قله ها برسانيد
دوستت دارم
اما نمي توانم بيانش کنم
تو مثل سرابي
يا نه ...
بهتر بگويم مثل آب دريايي .
تشنگي را رفع نمي کني
وقتي مي بينمت
بيشتر دلم تنگت مي شود ...
از ديدنت سيرنمي شوم
من و یک جاده چشم به راه
جاده ای از شب تا خلوت ماه
آخرین حادثه جاده تویی
اتفاقی که نیفتاده تویی
يكي درد و يكي درمان پسنده
يكي وصل و يكي هجران پسنده
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسنده
همزبون تنهائيام, غم بود و دردبي کسيم
دلم همش بهم ميگفت, که ما بهم نميرسيم
هر روز و شب پيش خدا, دعا بدنبال دعا
اما بدل افتاده بود ,رفتن تو! دروغ چرا
گاهي نگاه ناز تو,توُ چشم من خيره مي شد
چي بود درون قلب تو که قلب من تيره مي شد
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)