جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است
حرمت نگاه دار اگر نوش مي کني
"سايه" چو شمع، شعله در افکنده اي به جمع
زين داستان که با لب خاموش مي کني
جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است
حرمت نگاه دار اگر نوش مي کني
"سايه" چو شمع، شعله در افکنده اي به جمع
زين داستان که با لب خاموش مي کني
یاری اغیار بیلیبدیر کی بنا یار اولماز(یار را اغیار دانستند که مرا یار نبود)
بن دخی آنی کی اغیار بیلیبدیر،بیلیرم(آنچه اغیار بگفتند و من آن دانستم)م
حکیم مولانا محمد فضولی بغدادی
مرا هجر تو مي سوزد دمادم
زدودش تيره گشته کل عالم
اگر عالم زحُسنت با خبر بود
جهان مي شد سراسر غرق ماتم
مشنو ای دوست
که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام
کاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد
کاری هست
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را
بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت
چکنم گر نکنم
همه دانند
که در صحبت گل خاری هست
تا که چشمم اینچنین نقاش رویت بوده است
بر دلم نقشی ز زیبایی رویت بوده است
فالبی باشد برای شکل زیبایت تنم
بهترین کار هنر ترسیم رویت بوده است
تو را در آینهدیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بوده ست ناشکیبارا!
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحــــــــــــرارا!
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا كه در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ كوه ساران
ای جویبار جاری ، زین سایه برگ مگریز
كاین گونه فرصت از كف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان كرد حتی به روزگاران
نگاه من چراگاه بهار است
مسیر آرزو ها را گذار است
چرا از ژنده ی سبزش نیابی
که مهماندار فصل انتظار است
Last edited by bidastar; 13-09-2008 at 15:05.
تا خاک مرا به قالب آميختهاند
بس فتنه که از خاک برانگيختهاند
دلي دارم اسيرِ هجرِ دلدار
به دام زلف او گشته گرفتار
شب و روزم مثال تارِ او تار
خبر ده ! کي رسد هنگام ديدار ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)