شهر من کاشان نیست شهد من گمشده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
شهر من کاشان نیست شهد من گمشده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من دراين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
مي روم با موج حاموشي كجا ؟
ريشه ام از هوشياري خورده آب :
من كجا خاك فراموشي كجا
الف بده![]()
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
من اين قسمت از شعري رو كه نوشتي خيلي دوست دارم /
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند؟
دادار جهان خلق مرا کرد چه سود
هر دم ز دم پیش آلوده ترم کرد !
دیر گاهی است در این تاریکی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
تا بدين منزل پا نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان
ليك بر اين سوختن دل بسته ام
من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم![]()
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را وقتي از برگي مي ريزد![]()
و صداي سرفه روشني از پشت درخت![]()
ت بده![]()
تاريكي پروازي
روياي بي آغازي
بي موجي
بي رنگي
درياي هم آهنگي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)