من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلمو شاد کنید
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلمو شاد کنید
امیدم باش
امیدم آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در کنارم باش
ولیکن تا دم آخر
کنارم باش
کنارم باش
مشاعره بلد نیستی با د نا با الف
ای بابا ریختین به هم تاپیکو
به هر حال
شبم از هر چي شبه سياه تره
زندگي زندون سرد كينه هاست
دل و ديـنم شدو دلبـــر بملامــت برخـاســـــــت
گفت با ما منشيــن كز تو سلامت برخـاســـــت
كه شنيدي كه در ين بزم و مي خوش بنشست
كه نه در آخــر صحـبـت به ندامــت برخـاســـــت
تاب دوری رو ندارم دل میگه غصه نخور
اون صدا و خنده هاش با رنگ چشماش مال تو
انقدر دوست دارم که سينه فرياد مي کشه
اين دلو عشق و محبت با خداشم مال تو
وئریب سر بست لیک فرمانی کلا اختیار ائتدیم
او گوندن کیم کؤنول زنجیر عشقه پای بست اولدی
صراف تبریزی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
نزد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار
گرد آن شمع روان، اشک روانی داشتم
ماه عبادتست و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
Şəhriyar
تو هم درد مرا درمان نخواهی داد ،می دانم
فقط آرامشم را می دهی بر باد ، میدانم
علی رغم تمام لحظه های آشنایی مان
تو هم روزی نخواهی كرد از من یاد می دانم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)