از آن هميشه ها كه نمي ديدمت بگو
از آن عبور تيره و تكراري زمان
دلگير مي رسد به نظر صبح چهره ات
اي اشك چشم هاي تو درياي بيكران
تكيه بزن به سينه ي من صبح خوب گريه كن
بگذار تا سبك شود اندوه آسمان
از آن هميشه ها كه نمي ديدمت بگو
از آن عبور تيره و تكراري زمان
دلگير مي رسد به نظر صبح چهره ات
اي اشك چشم هاي تو درياي بيكران
تكيه بزن به سينه ي من صبح خوب گريه كن
بگذار تا سبك شود اندوه آسمان
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
آنچـــــه از احـــــوال مجنـــون گفتـــــه اند
صــــــد بيابان برتر از آن مــــی شــــوم
خوب مــــی دانم که مــــی آيد شبــــــی
از وجـــــــود خـــــود پشيمان مــــــی شوم
مرا به پاس وفـــــــــــــــــــا پایمال دشمن کرد
به دست اوست؛ به از این بهانه ای نرسید!!
ديگر چه جاي شعر و شكايت كه باغبان
اين سيب را براي من از شاخه چيده بود
من هاج و واج وخيره به تكراريك گناه
انگار هرچه بود به پايان رسيده بود
دلم از تو چون نرنجد، که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی!
سعدی
یک شعله را به پیش می نگرد
جایی که نه گیاه در آنجاست ، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش
نه این زمین و زندگیش چیز دلکش است
تو از کدام هوایی تو از کدام تباری
که در نگاه قشنکت همیشه رمز بهاری
تو مثل حس بلوری شبیه بخشش عشقی
نسیم بکر درختی نشان سبز بهاری
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
تو هم که همش همین بیتو میای!
توانا بود هر که دانا بود!
.................... بود!
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)