یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود!
رقم مهـــــر تو بر چهره ما پیدا بود!
حافظ
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود!
رقم مهـــــر تو بر چهره ما پیدا بود!
حافظ
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غـــــــزل است
جـــــــریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیالـــــــــه گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من در جهان ز بــــی عملی ملـــولم و بس
ملامت علما همه ز علم بــــــــی عمل است
تا ببازار جهان سوداگریم
گاه سود و گه زیان میوریم
گر نکو بازارگانیم از چه روی
هرگز این سود و زیانرا نشمریم
جان زبون گشته است و در بند تنیم
عقل فرسوده است و در فکر سریم
من نوشتم : دریا دریا دریا
و در آن لحظه زنی
چشمهایش را به کبوتر ها
بخشید
[رضا براهنی-باغ و دریا]
دشتها نام تو را می گویند
کوهها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوه ی اندوه زچیست؟
در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟
هر گلــــــی نو که در "فروم" آیدما به عشقش هزار دستانیم!!
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تو هم بازآمدی ناچار و ناکام
اگر بازآمدی بخت بلندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
و گر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود میپسندم
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا بند قبا باز کنی صــــــبح دمیده ست!
صائب
تو را ببینم وخواهم که خاک پای تو باشم
مرا ببینی وچون باد بگذری که ندیدم
میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی
زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)