تو وبا لاله رویان گل زشاخ عیش چیدن ها
من وچون غنچه از دست تو پیراهن دریدن ها
تو وچون بخت سرکش از من مسکین رمیدن ها
من وچون اشک حسرت در پیت هر سو دویدن ها
تو وبا لاله رویان گل زشاخ عیش چیدن ها
من وچون غنچه از دست تو پیراهن دریدن ها
تو وچون بخت سرکش از من مسکین رمیدن ها
من وچون اشک حسرت در پیت هر سو دویدن ها
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانـــــــی!
سعدی
يک شاخه ي تکيده ی آن سايه ي تمنا
خواهم رَوَم من امشب درامتدادِ صحرا
بايد درايتي شد بر ضجه هاي بي خون
تفسير ِ يک غرور و شايد طلوع ِ فردا
اي من! زبان دلشكني از خدا بخواه
روح سوار بر بدني از خدا بخواه
هرگاه بغض آمد و چشمت جلا گرفت
دستي برآر و نم زدني از خدا بخواه
اي هرچه راه رفته و نارفتهات خراب!
عمر دوباره ساختني از خدا بخواه
هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد
دیده دریا كنم و صبــــر به صحرا فكنم!
واندر این كار دل خویش به دریا فكنم!
از دل تنگ گنهكار برآرم آهــــــی
كاتش اندر گنه آدم و حوا فكنم!!
مایه خوش دلی آنجاست كه دلدار آنجا!
می كنم جهد كه خود را مگر آنجا فكنم!
حافظ
منم که دیده به دیادار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ما ز درمـان دلت ریش گذشتیم و گذشت!
وز سر زندگی خویش گذشتیم و گذشت!
ز کم و بیش جهان گوشه غـــــــم ما را بس!
که ز سـودای کم و بیش گذشتیم و گذشت!
تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سرو ِ سبز تنی با خزان نمی ریزی
تو آفتابِ بلندی، ز عشق سر شاری
و در حوالی ِ این شب، ستاره می ریزی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)