تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
من ندانستم که عشق این رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت
دستهی گل بود کز دورم نمود
چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
An Attemp To Communicate to you that which can not be comunicated to you by anyone other than him who shares all that is within you . if therefore , i have fathomed a secret with which you yourself are not unacquainted, then i am one of those to whom life has granted her gifts and permmited to stand before the white throne; but if i have fathomed that which is pecliar to me and in myself alone , then let the fire consume this letter .
...تلاش کردم به تو آنچه را اتقال دهم که نمی توان انتقال داد ، فقط کسی می تواند ، که با تو در درونت سهیم باشد .بنابراین اگر به رازی پی برده باشم که تو با ان آشنا نباشی ، آنگاه از کسانی خواهم بود که زندگی مواهب ِ خود را به آنها عطا کرده است و به آنها اجازه حضور در عرش ِ سپید را داده است ; اما اگر به رازی پی برده باشم که ویژه من و تنها درون من باشد ،
آنگاه این نامه را به آتش بسپار
Last edited by Doyenfery; 18-08-2008 at 13:59.
دل را براي لحظه بي تو گريستم
بعد از غروب فرصت ماتم نميشود
بايد تمام وسعت دل را به خون نشاند
با يك دو قطره اشك محرم نميشود
Last edited by دل تنگم; 18-08-2008 at 14:22.
دروغ دیواری است
که هر صبح آجرهایش رامی چینی
بنای بی حواس من
در را فراموش کرده ای
آب تا گردنم بالا آمده
آجرها تا گردنم بالا آمده
آب تا لب هایم بالا آمده
آب بالا آمده .....
من اما نمی میرم
من ماهی می شوم
مژگانِ تَرَم ستاره جارو مي زد
در بحر ِ دلم، غم ِ تو پارو مي زد
آن لحظه كه پيغام ِ تو را مي خواندم
دل در تب و تاب عشق وارو مي زد
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی از دودمان باد
دنياي آفتابي ِ ما را گرفته اند
اين ابرهاي آمده از سمتِ ناگهان
اين ابرها كه باعثِ دلتنگي تو اند
با باد مي روند ار اين شهر بي گمان
چايي دوباره سرد شد و چشم هاي من
غرقند در نگاه قشنگ تو هم چنان
نشستم و به چاله ی همیشه سرد زل زدم
به تکه نان خشک و بی پیاز مرد زل زدم
دلم ز بس که داغ پشتِ داغ دیده پاره کرد
ردای صبر و من فقط به هر چه کرد زل زدم
مرا تا نقره باشد میفشانم
تراتا بوسه باشد میستانم
سخن ها دارم از دست تو در دل
ولیکن در حضورت بی زبانم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)