تا کنم قربان پایت هر دم از جان جهان
هر نفس جانی و هر دم عالمی می بایدم
نسیمی
تا کنم قربان پایت هر دم از جان جهان
هر نفس جانی و هر دم عالمی می بایدم
نسیمی
من آن نيم كه حلال و حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
نسیمی
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دی گر می کنند
دست هاي التماس ِ ما گشوده، پس كجاست
دست هاي با محبتِ كَسي كه عاشق است؟
باز هم سخن بگو، سخن بگو، شنيدني ست
از زبانِ تو حكايتِ كَسي كه عاشق است
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم.
مرا نماز کِی بود؟
بدونِ رنگ و بویِ تو
بهشتِ من تو بوده ای
چو بنگرم به رویِ تو
وه!وه! گل است این یا لاله/روی گل نشسته ژاله/ساقی بده یک پیاله/برای فرهاده دیوانه،دیوانه
وه!وه!گولدور بو،یا لاله
گول أوزونه قونوب ژاله
ساقی،دور،وئر بیر پیاله
دلی فرهاده،فرهاده(ه)
حکیم نباتی
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي .
یاد گاریهای من
همه
از گذشته هنوز
دست نخورده مانده اند.
انگار زمان هم آنهارا دوست دارد.
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)