در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
در ميان هر سيب
دانه ها محدود است
در دل هر دانه
سيب ها نا محدود است،
چيستانيست عجيب ،
دانه باشيم نه سيب . .
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
ای سفر کرده دلم بی تو بفرسود بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود بیا
سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد
گر زیانست درین آمدن از سود بیا
اين زن كه بي نهايتي از عشق است، در لحظه هاي روشن رويايي
وقتي نگاه مي كني و چشمش از چشم بي رياي تو تو لبريز است
وقتي نگاه مي كني و هرجا، رد شعاع چشم تو مي ماند
گلدان پشت پنجره مي خندد، آيينه از صفاي تو لبريز است
تـوي خلوت مي گم اينجا كـسي نيست
خداييــش كـــــه دلــــم خيـــلي صــــــبوره
لالالالا نـــــخواب تـيـره ست چراغـم
مـثـله آتــــش فــــشون ميــمونه داغـــــــــم
به جونه گــــلدونا كم غصه اي نيسـت
هـــزار شـــب شــد نيومد بــــاز ســراغــم
من درد تو را ز دست اسان ندهم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
که ان درد به هزاران درمان ندهم
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟
به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست
چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)