تنها کاسه ای از آسمان به من ده.
چشمهايم پر آسمان که شوند
آدمها را هم آسمانی می بينم
نمی خواهم آدمها کثيف و کدر و کور باشند.
اگر خواستی کاسه ای بياوری
شب هنگام بگذار کنار غار
تنها کاسه ای از آسمان به من ده.
چشمهايم پر آسمان که شوند
آدمها را هم آسمانی می بينم
نمی خواهم آدمها کثيف و کدر و کور باشند.
اگر خواستی کاسه ای بياوری
شب هنگام بگذار کنار غار
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
تو مپندار كه من شعر به خود مي گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
دزدان دغل پيشه گرگان دغا دارد
اي خانه خراب اينجا آماده زلت شو
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو
جائيكه همه دزدند تو دزد چپوگر باش
بزمي كه همه مستند تو مست و مخمر باش
شهري كه همه كورند تو كور شو و كر باش
ديدي كه همه لالند تو لال ز صحبت شو
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو
و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني
و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني
سر قرار عاشقي هميشه دير كرده اي
ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هرصبح که از خواب برمی خيزم
بر شيشه ی يخ گرفته
با سر انگشتان گرمم
نام تو را می نويسم
و از لابلای آن به بيرون می نگرم
که کی بهار می آيد؟
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله وگل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)