بیگانه ترینم دلا آشفته ترینم
در خانه گلها مگو پﮋمرده ترینم
از همهمه باد خزان ساقه شکستم
از سوز نی و غربت می مست تو هستم
در خوان گلستان نظری بر دل ما شد
هر گل که به جان آمده بود مونس ماشد
دیریست که بر سایه مهر نور امید نیست
شاید که بر این ظلمت ما پیک نوید نیست
روز از دل شب بر رخ ما چهره گشاده
خورشید به خیانت همه خوان بر شب نهاده
یاران به شهادت شکر وفا فروختند
از سنگ جفا بر تن ما صد جامه دوختند
از زمزمه خار طلب طعنه شنیدم
از هر چه دعا در طلبست من دل بریدم
هجرت به سلامت بنشست بر گل شب بو
چون غنچه شکست در تن گل مرهم گل کو؟!
از آمدن چلچله ها خبر ندارم
شاید که در این بازی عمر بهار ندارم
عشق همه گلها شده اشک بر رخ باران
از ابر وفا نیست خبری وای از کویران
در بازار هوس قیمت دل بالاترین بود
هر عشق که به حراج شده بود نه مشتری بود
گفتم که دلم در طلبت خانه گزدیده
گفتا که در این خانه گل دلی ندیده
...