در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ماهمه از من گریزانندتو هم بگذر از این تنهافقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستمدلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستمگره افتاده در کارمبه خود کرده گرفتارم
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ماهمه از من گریزانندتو هم بگذر از این تنهافقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستمدلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستمگره افتاده در کارمبه خود کرده گرفتارم
میان ساحل و دریا سراب را دیدم
سراب ـ این شبه آفتاب ـ را دیدم !
وباز با همهی وسعت دلی دریا
در التهابِ عطش شوق آب را دیدم
نشد که هیچ بیابم دلیل تشنهگیام
اسیر حس عطش، التهاب را دیدم
کبوترانه در این آبی هزار کلاغ
بدون پر زدن از خود عقاب را دیدم
چه قدر فاصله با خود ،چه قدر دور از خود
شگفت ؛ در دلِ شب، خوابِ خواب را دیدم
همیشه فرصت یک تک سوال باقی بود
هنوز گفته ـ نگفته جواب را دیدم !
دلم گرفته از این مردم همیشه دروغ
به چهره چهرهی ایشان نقاب را دیدم
?
تمام حادثه از آنِشان همین کافیست
که از نگاه غزل ، شعر ناب را دیدم
...
ما ساکنان مهر چه اندوه دی خوريم
افسوس بر ستيزهی ايام کی خوريم
آسوده زين دو روز جهان میتوان گذشت
گرد پياله گر بنشينيم و مِی خوريم
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست
ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست
می بینمت اما غبارِ ترسِ چشمت
با اشک از چشمم زدودن کار من نیست
کار نگا هت بود، کار چشمهایت
با عشق بودن یا نبودن کار من نیست
با چشمهای خود مرا آواره کردی!
عاشق شدن عاشق نمودن کار من نیست
هرگز فراموشت نخواهم کرد زیبا
حالا که دیگر بی تو سودن کار من نیست
با واژه هایم راحتم بگذار و بُگذر
شاعر شدن از تو سرودن کار من نیست
...
تحمل کن اما توقف نکن
قطعه باش اما لجباز نباش
بگو اری اما نگو حتما
بگو نه اما نگو ابدا
!!!!!!!!!!!!!!
......
اگر از این دیوارهای آهنین
فقط یک روزنه دیده میشد
به اندازهء نوری کوچک
اگر میدانستم که حتی یک نفر
در این لحظه به فکر من است
و اگر میدانست چه میکشم
بی درنگ به سویم میشتافت
اگر فقط یک گوش بود که حرفهایم را می شنفت
یک عقل بود که مرا می فهمید
یک قلب بود که دردم را حس میکرد
اگر شعرهایم را
شاعری بلند میخواند و لذت میبرد
رهگذری می شنفت و به اوج آرامش می رسید
فیلسوفی نگاه می کرد و به فکر فرو میرفت
عاشقی به معشوقش میداد
و هر دو از عشق لبریز میشدند
شاید در این ظلمتِ شب
که دل تنگتر از کوچه های غربت است
تنها نبودم
...
مي خوام يه قصري بسازم
پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي و
يه شب مهتابي باشه
امشب مي خوام از آسمون
ياسهاي خوشبو بچينم
امشب مي خوام عكس تو رو
تو خواب گل ها ببينم
كاشكي بدوني چشمات رو
به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو
به صد تا دريا نمي دم
ماهى هميشه تشنه ام
در زلال لطف بيكران تو
مى برد مرا بهر كجا كه ميل اوست
موج ديدگان مهربان تو
و به يادش همه شب ماه چراغاني بود
كاش اسم همه دختركان اينجا
نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود
كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر
غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود
كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها
غرق هر چيز كه مي خواهي و مي داني بود
دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم
راز اين شعر همين مصرع پاياني بود
مثه اون سیل عظیمی، که میاد از دل دریا
میشوره سیاهیا رو، میبره یه جایی تنها
جایی که آدما برگن، مثه پونه ها تو پاییز
یه جای ساکت و مبهم، یه جایی بین دو دنیا
دنیامون خیلی عجیبه، گاهی تلخه، گاهی شیرین
گاهی وقتا هم قشنگه، مثه یخ بستن گلها
گاهی وقتا اونقدَر بزرگه که دلم می گیره
گاهی وقتا هم کوچیکه، مثه خوابیدن من تو بعضی شبها
شبا وقتی که تو نیستی دلم از دوریت میگیره
همینه اصل دلیل همه ی غصّه و غم ها
وقتی که تو نیستی پیشم، میخوام این دنیا نباشه
حتی یک لحظه عزیزم، چه تو سرما چه تو گرما
میزارم نوشته ها رو، خوبِ من تو قاب قلبم
تا نگی دروغکی به این دلم، بیا، بفرما!
منتظر می مونم و بازم میگم عیبی نداره
تا بیای ثابت کنی بودی از اول، نیمه ای از من و از ما
...
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)