زندگی برگ سفیدیست
ما سیاهش میکنیم
گاه با خط خوش و
گاه با طرح قشنگ
گاهی اما
خط خطی اش می کنیم
زندگی برگ سفیدیست
ما سیاهش میکنیم
گاه با خط خوش و
گاه با طرح قشنگ
گاهی اما
خط خطی اش می کنیم
ز زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
سوزش آن حق گزاران ياد باد
در دست قضا جان به لب و ديده به مينا
سرگشته چو پيمانه ام ، از من بگريزيد
زنجيري جادوي هوسهاي محالم
افسوني افسانه ام ، از من بگريزيد
آن سيل جنونم كه به سر م يدود از كوه
بنيان كن كاشانه ام ، از من بگريزيد
آن روز كه دل مرد و جنون مرد و عطش مرد
من از همه بيگانه ام ، از من بگريزيد
بر ظاهر آباد من اميد مبنديد
من خانة ويرانه ام ، از من بگريزيد
داری هوس که غیر برای تو جان دهد؟
آه این چه آرزوست، مگر مرده ایم ما؟!
ابتدا سکوت شد
به حرف هایم نگاه کن
می خواهم از دهان اشعیای نبی
سرود بخوانم
می خواهم از همچنان ابر بالای سفر بگذرم
می خواهم به چترهای خسته دست بکشم
تا خاموش ترین کلمات پنهان بیایند
به تمام وقت هایی که نداری
می خواهم برای تمام نشستن ها
انگشت ها و سیگارها
جای دور برای خیره شدن بیاورم
می خواهم به چشم هایت نگاهکنم
تا کودکی هایت رابه دنیا بیاوری
يه سرزمين غربته با صد نيرنگ و فريب
فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه
غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه
چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني
تنگ بلور آب تو يه وقت ناغافل نشكني
اگه واست زحمتي نيست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خداي مهربون
راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم
از وقتي رفتي آسمونمون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره
غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه
سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه
گلدون شمعدوني مونم عجيب واست دلواپسه
مثه يه بچه كه بار اوله ميره مدرسه
تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره ؟
دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره
هرصبح که از خواب برمی خيزم
بر شيشه ی يخ گرفته
با سر انگشتان گرمم
نام تو را می نويسم
و از لابلای آن به بيرون می نگرم
که کی بهار می آيد؟
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
نقاش های دور، مرا دَف کشیده اند
با قافیه، حریص و مردَّف کشیده اند
آن قدر بی قرار و سپیدی که ناگزیر
هر وقت کشیده اند تو را، کَف کشیده اند
خاتون بلند شو و بیا پشتِ پنجره
مردم برای دیدن تو صَف کشیده اند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)