دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم / شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست / صد چو آن خستهی دلسوخته در شست اینجاخواجوی کرمانی
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم / شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست / صد چو آن خستهی دلسوخته در شست اینجاخواجوی کرمانی
آن شب ، شب موعود که اودرنظـــرش بودرازی که عـلـی نیمـه ی شب در نـظرش بود
نــان و نــمکی ســاده غــذای سحرش بود
تـــاریـــخ ِ غـــــریــبـانه تـــرین غـــربت عالــم
چون سایه درآن خلوت شب پشت سرش بود
می رفـت چــــــــه آرام به محـــــراب عبــادت
یک عالـــمه تنـــهایی و غم ..همـسفرش بود
صد پاره دلی داشـت چـو گـلبرگ گـل سرخ
در وسعــت دریــایـی خـــون جــــگرش بود
تــاریــــخ بـــه عــــمرش نتــوانـست بفهـــمد
سید محمدرضا هاشمی زاده
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش / مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا / دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا / اعجمیام میندانم من بن و بنگاه راابوسعید ابوالخیر
این خسته قرار بود آدم بشودمگذار دوباره غرق در غم بشودلعنت به من و تمام اشعارم اگررویای تو از رباعی ام کم بشودعلی اکبر رشیدی
دنیا طلبان ز حرص مستند همه / موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه / از دوستی حرص شکستند همهابوسعید ابوالخیر
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس*** توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری*** کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
حافظ
دل اي دل پاي دار و هر چه پيش آيد تحمل كن
و پيش از دوزخ از دل دوزخي گل كن
به رسم خونيان توبه گر
در خويشتن بشكن
ز سر بر، خود را برگير و
از پا موزه ها بركن
پياده تيغ و قرآن را ميانجي كن
دل اي دل تكيه بر مولا و منجي كن
معلم
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان / وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی / تا مدعی نماندی مجنون مبتلا راشیخ سعدی
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها.................... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید.............. ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جـانان چه امن عیــش چون هر دم.........جــرس فــریاد میدارد که بربندید مــحمـلها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید............که ســالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شــب تاریــک و بیم موج و گردابی چنین هایل............کجا دانند حــال ما ســبکبــاران ســاحلها
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)