خواب دیدم تشنه سیراب را در کربلا
قصه آرامش سیلاب را در کربلا
چشم خونین فرات از بابت یک لقمه آب
اشک می زد لشکر میراب را در کربلا
ال عطش گویان کنار نهر الغم ، سینه ای
بر زمین زد اعتبار آب را در کربلا
خورد تیری همچو خنجر کودک شش ماهه ای
تا بگوید پاسخ مهتاب را در کربلا
باغبان گل را کفن می کرد و می زد خنده ای
تا نگه دارد غم آداب را در کربلا
خواهری دیدم کنار حجمی از نامردمی
جار می زد قصه محراب را در کربلا
تشنه ای دیدم به روی نیزه ها سیراب عشق
می دهد لب تشنه درس آب را در کربلا
خواب دیدم در کنار مقتل آزادگی
امتحان تشنه سیراب را در کربلا
...