هر چند دلت با من دیوانه جفا کرد
پیداست که با عشق به دنبال وفایی
شب تا به سحر غرق تماشای تو بودم
شب آمده ای اختر تابنده کجایی؟
هر چند دلت با من دیوانه جفا کرد
پیداست که با عشق به دنبال وفایی
شب تا به سحر غرق تماشای تو بودم
شب آمده ای اختر تابنده کجایی؟
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
تا نیفتد به دو چشم تو مرا چشم،دگر
چه خیال است مرا خواب به مژگان آید؟
صائب
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
در حریم سینه ی عشّاق غم نامحرم است
در نزاکت خانه ی آیینه،دم نامحرم است(ت)
صائب
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تیغ من جوهر خود کرد زغیرت ظاهر
چرخ هر چند که برداشت به یک دست مرا
صائب
از نگاه امید ناکت بگو،که در کنج دلتنگ قفس،آن سوی میله ها را
غریبانه می نگریستی،
و از آسمانی بگو، که در فراق دو بال اوج پروازت ، عاشقانه ،
تنها بود
آسمان خلاء یک پرواز بی پروا،
و من بی تو فصل های دلتنگی را می گذرانم
می خواستم که اول من باشید، می خواستم که آخر من...هستید
با نامتان شروع شدم انگار...اصلا سراسر من هستید
وقتی که نیستید پریشانی هی چنگ می زند به تمام من
بی تو همیشه گمشده ای دارم انگار نیم دیگر من هستید
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)