خسته ام من خسته ام من
مثل مرغی بال و پر شکسته ام من
سالها کنج قفس نشسته ام من
خسته از دست غریبه خسته از هر آشنایم
خسته از جور زمانه خسته از تن به خدایم
آرزوهام توی سینه مردن مردن مردن
غصه ها زنگ صدامو بردن بردن بردن
حالا نه دستی به سویم نه دیگه رنگی به مویم
نه یه همدمی که با او قصه ی دلمو بگویم
تو که رفتی ز کنارم دیگه مونسی ندارم
کار من گریه و زاری مثل پاییز بهارم
میدونم هیشکی تو دنیا همدم من نمیشه
آخه هیچ کسی شریک غصه و غم نمیشه
هر چی درده هر چی غصه است مال این قلب منه
چرا ای خدا یه ذره از غمم کم نمیشه