دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا با دل غمزده ای سوخته بود
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا با دل غمزده ای سوخته بود
دوست عزیز قوانین صفحه نخست رو بخونید لطفا.
چو ماه نورنظارکان بیچاره
زند بکوشه ابرو ودر نقاب رود
"بام" رو فراموش کردید.
باید در شعرتون باشه.
با همین قبلی ادامه بدیم:
قمری بی آشيانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
شهريار
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
من که جز لیلی نمی بینم
تو مجنون ملامت می کنی
من که مجنونم
تو محنونم نمی بینی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط ادمیت نیست
مرغ تسبیح خوان ومن خاموش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)