نمیدانم اینکه بغل گرفته ام
برای توست یا به جای تو
ولی زانوی غم
جایت را برای من
پر کرده است....
نمیدانم اینکه بغل گرفته ام
برای توست یا به جای تو
ولی زانوی غم
جایت را برای من
پر کرده است....
اینجا جاییست
که برای ماندن آنکه دوستش داری؛
باید تن دهی نه قلب...!
بین ساعتهای اضطرابم دست و پا می زدم
نگاهی کردم به تسبیح افتاده بر گوشه اتاق
فکری چون صاعقه ازم گذشت
استخاره کردم که با من
خواهی ماند یا عابر گذرایی
جواب آمد تا آخرش خواهی ماند
دستپاچه شدم و تسبیح از دستم افتاد و پاره شد
دانه هایش را شمردم
یک دانه از اول کم داشت ....
خيلي اتفاقي حرفهايي زديم
خيلي اتفاقي حرفهايي شنيديم
خيلي اتفاقي پا به مكانهاي مهمي گذاشتيم
خيلي اتفاقي تجربه هاي مهمي بدست آورديم
خيلي اتفاقي چيزهايي آموختيم
و خيلي اتفاقي فهميدم كه هيچ كدام اتفاقي نبود
نه اسمش عشـــــــــق است،
نه علاقه،
نه حتی عادت،
خـــــریـتـــ محض است
دلتنگ کسی باشی
که دلـــش با تـــــــــو نیســـت...
مهم نيست که ديگر باشي یا نه ...
مهم نيست که ديگر دوسم داشته باشي يا نه ...
مهم نيست که ديگر مرا به خاطر مياوري يا نه ...
مهم نيست که ديگر تو را با ديگري ميبينم يا نه ؟!
مهم اينست که زماني که تنها ميشوي .....
زماني که دلت گرفت چگونه و با چه رويي سر به آسمان بلند ميکني و ميگويي :
خدايا من که
گناهي نکردم ... پس چه شد ؟!
دستانم شاید !!
اما ... دلم نمي رود به نوشتن...
این کلمات به هم دوخته شده کجا، احساسات من کجا..!!
این بار نخوانده مرا بفهم !
هر دفعه آمدم میخ بودنت را بکوبم
وعده ای دادی
مانعی شدی
خوشحال باش که این بار
میخ تابوت رفتنت را
محکم کوبیدم ...
هـــــــــي فلانــــــــي؛
تــو را مـن “تــــــــو” کـــردم، وگرنــه کــلمه ي “هوي” هــم زيــادت بــود
واســه مــن “شــما شــما” نــکـن !!!
* بعضـيــــــــا 4 تــا حــرف بيشتـــــر نيـسـتنـــد اِ دِ عــــ ـــآ !
باران میبارد
چشمانم خیس است
و تو از من دوری
صدای مواج دریا را میشنوی عشقم
همچون صدای قلبم
غمگینانه مینوازد
دستانم را میگیری
دلم هوایت را کرده است ....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)