بازی روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست دارم تو دیگری را دیگری مرا
و همه ی ما تنهاییم . . .
کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود ، که برای بیان کردن “دوستت دارم”
نیاز به قسم خوردن نبود . . .
شهر آیینه دار میشود با یک گل / پروانه تباه میشود با یک گل
گفتند : نمیشود ، ولی میبینید / یک روز بهار میشود با یک گل . . .
دلم برای دیدنت چه شاعرانه لک زده / بلور قلب کوچکم ز دوزیت ترک زده !....
هرچه که زیباست و لایق تقدیم شما باد / غروب غم ها و طلوع شادیهایتان
آرزوی من است . . .
اکنون با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس
گامی به تو نزدیک تر می شوم . این زندگی من است . . .
زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف
زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز . . .